علم ودانش
 
وبلاگ علم ودانش

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, توسط امیر وحیدی

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مقدمه: امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند. ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم. نام، لقب و کنیه امام: نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند." یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام: پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت. تولد امام: حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2) نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3) زندگی امام در مدینه: حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند." امامت حضرت رضا (علیه السلام): امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم. یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد." اوضاع سیاسی: مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد: ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون. 1- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود. 2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود. مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم. اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد. او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد. سفر به سوی خراسان: مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند. حدیث سلسلة الذهب: در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم." این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند. ولایت عهدی: باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی." جنبه علمی امام: مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم: "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید. رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."» اخلاق و منش امام: خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود. یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7) شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8) مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9) یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10) یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی." آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11) امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند. یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12) خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."» مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام: امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است." امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده." امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است." امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است." امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است." شهادت امام: در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند. تدفین امام: به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است. -------------------------------------------------------------------------------- پاورقی‌ها: منتهی الآمال. منتهی الآمال. سوره مریم، آیه 30. عیون اخبارالرضا، جلد 1، صفحه 21. اعلام الوری، صفحه 314. اعلام الوری، صفحه 315. اصول کافی، جلد 6، صفحه 383. عیون اخبارالرضا، جلد2، صفحه 174. اصول کافی، جلد 8، صفحه 230. اصول کافی، جلد 6، صفحه 298. مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 360. اصول کافی، جلد 5، صفحه 288. پاورقی شماره 3


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:, توسط امیر وحیدی

 

1 . سيماي‌ جهان‌ و جانداران‌ قبل‌ از تولّد علم‌ جديد

نگاه‌ به‌ سيماي‌ گذشته‌ جهان‌ و جانداران‌، از سويي‌ ذهن‌ محقّق‌ را به‌ تلاش‌علمي‌ انديشمندان‌ در حوزه‌هاي‌ گوناگون‌ علوم‌ در عصر جديد، واقف‌مي‌سازد و از ديگر سوي‌، زمينه‌ را براي‌ درك‌ دقيق‌تر موضوع‌ مورد بحث‌،آماده‌ مي‌نمايد.

 

1 ـ 1 . سيماي‌ جهان‌ در نگاه‌ دانشوران‌

اوّلين‌ پژوهش‌ها و نظريه‌پردازي‌هاي‌ عالمانه‌ در خصوص‌ جهان‌ وموجودات‌ آن‌، به‌ قرن‌ها قبل‌ از ميلادِ حضرت‌ مسيح‌ و حوزه‌هاي‌ علمي‌ يونان‌باستان‌ باز مي‌گردد. تلاش‌ براي‌ يافتن‌ ماده‌المواد جهان‌ و اشياي‌ آن‌،سخن‌گفتن‌ از جهان‌هاي‌ بي‌شمار، آغاز حيات‌، اوضاع‌ كواكب‌ و ستارگان‌ وزمين‌ و مباحثي‌ از اين‌ دست‌ كه‌ در ميان‌ فيلسوفان‌ و انديشمندان‌ يونان‌ باستان‌رايج‌ بود، همگي‌ حاكي‌ از انديشه‌ورزي‌ و تحقيق‌ عالمانه‌ پژوهشگران‌ آن‌دوران‌ در جهان‌ و موجودات‌ آن‌ مي‌باشد. گذشت‌ زمان‌ و عبور انسان‌ ازگذرگاه‌ قرن‌هاي‌ متمادي‌، نه‌ تنها حس‌ كنجكاوي‌ او را متوقف‌ نساخته‌، بلكه‌ برعمق‌ پويايي‌ و سرعت‌ آن‌ نيز افزوده‌ است‌ و از همين‌ رهگذر چشم‌ وي‌ را به‌زواياي‌ تاريكي‌ از جهان‌ هستي‌ گشوده‌ است‌.

اگر تاريخ‌ تولّد علم‌ جديد را قرن‌ هفدهم‌ ميلادي‌ و دوره‌ رشد و تكامل‌ آن‌را از آن‌ زمان‌ تاكنون‌ بدانيم‌، مشخصه‌هاي‌ بارز و قابل‌ توجّه‌ دوران‌ قبل‌ ازتولّد علم‌ جديد در غرب‌، از اين‌ قرار است‌:

أ . ركود و ثبات‌ ذاتي‌ طبيعت‌؛ تفكر رايج‌ دوران‌ يونان‌ باستان‌ تا پايان‌دوران‌ قرون‌ وسطا مبتني‌ بر آن‌ بود كه‌ جهان‌ از طرح‌ و تركيبي‌ جامع‌ و كامل‌برخوردار است‌ و در آن‌ هر چيز به‌ جاي‌ خود تعبيه‌ شده‌ و در راستاي‌ هدف‌معيّني‌ در حركت‌ است‌. بر اساس‌ اين‌ انديشه‌، زمين‌، مركز ثابتي‌ تصوّر مي‌شدكه‌ ميان‌ افلاك‌ متحدالمركز آسمان‌ محاط‌ شده‌ و همين‌ امر حاكي‌ از موقعيت‌ممتاز و منحصر به‌ فرد آن‌ بود كه‌ موجودات‌ بسياري‌ را در خود جاي‌ داده‌ بود؛موجوداتي‌ كه‌ هر يك‌ در سلسله‌ مراتب‌ حقيقت‌ از منزلت‌ و مقصودي‌برخوردار بودند.

اگر چه‌ متفكران‌ آن‌ عصر، رشد و تحوّل‌ بيروني‌ موجودات‌ و ظهور وبروز قوّه‌ها و قابليت‌هاي‌ نهان‌ در ذات‌ آنان‌ را در سايه‌ صنع‌ و مشيّت‌ الاهي‌،امري‌ حتمي‌ مي‌دانستند، امّا هرگز به‌ تحوّل‌ به‌ معني‌ امروزي‌ آن‌، يعني‌ پيدايش‌انواع‌ موجودات‌ در سايه‌ انتخاب‌ طبيعي‌، معتقد نبودند و اين‌ به‌ آن‌ خاطر بودكه‌ ايشان‌ طبيعت‌ را ذاتاً راكد مي‌پنداشتند و انواع‌ موجودات‌ طبيعي‌ را به‌همين‌هيأت‌ و شكل‌كنوني‌شان‌، مخلوقات‌ الاهي‌ مي‌دانستند.

ب‌ . تبيين‌ غايي‌ اشيا، رويدادها و حوادث‌ طبيعت‌؛ اعتقاد به‌ جهاني‌كامل‌، هدفدار و بي‌بديل‌، باعث‌ رواج‌ شيوه‌ خاصي‌ در تبيين‌ علمي‌ گشت‌ كه‌ باآن‌چه‌ در دوران‌ جديد متداول‌ است‌، بسيار متفاوت‌ مي‌باشد.

شيوه‌اي‌ كه‌ عالمان‌ و پژوهشگران‌ علوم‌ طبيعي‌ در تبيين‌ اشياي‌ طبيعت‌ وحوادث‌ و رويدادهاي‌ آن‌ به‌كار مي‌گرفتند، توسّل‌ به‌ علل‌ غايي‌ بود؛ به‌اين‌معني‌ كه‌ جهان‌ و موجوداتش‌ را مجموعه‌ قانونمندي‌ مي‌دانستند كه‌ در راه‌وصول‌ به‌ غايات‌ طبيعي‌ خود در حركت‌ است‌، از اين‌ رو تبيين‌ اشيا و حوادث‌جزئي‌ نيز با عطف‌ توجّه‌ به‌همان‌ غايات‌ كلّي‌ انجام‌ مي‌گرفت‌. اگر سؤال‌ مي‌شدچرا دانه‌ بلوط‌ رشد مي‌كند، در پاسخ‌ گفته‌ مي‌شد: براي‌ آن‌ كه‌ به‌ يك‌ درخت‌بلوط‌ تبديل‌ شود. در پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤال‌ كه‌ چرا باران‌ مي‌بارد، گفته‌ مي‌شد:براي‌ آن‌ كه‌ نباتات‌ سيراب‌ شوند. كاملاً روشن‌ است‌ كه‌ در اين‌ نحوه‌ تبيين‌،تنها غايات‌ و تمايلات‌ ذاتي‌ اشيا، مورد نظر بودند و علل‌ و عوامل‌ بيروني‌ يااستعداد و قوّه‌ دروني‌ اشيا كه‌ موجب‌ پيدايش‌ حالت‌ يا رويدادي‌ جديدمي‌شدند، به‌كلّي‌ از نظرها پنهان‌ مي‌ماندند.

 

اين‌ سخن‌ بدان‌ معنا نيست‌ كه‌ در علوم‌ يونان‌ باستان‌ يا دوران‌ قرون‌ وسطا،مشاهده‌ و تجربه‌ جايي‌ نداشت‌؛ بلكه‌ به‌اين‌ معناست‌ كه‌ تبيين‌ غايي‌ اشيا تا آن‌حد رايج‌ بود كه‌ هرگز جاي‌ خود را به‌ نظريه‌هايي‌ كه‌ بتوان‌ با تجربه‌هاي‌ بيش‌تر،امتحانشان‌ كرد، نمي‌داد.

ج‌ . انسان‌ مركز و محور عالم‌ خلقت‌؛ قرار گرفتن‌ انسان‌ در زمين‌ كه‌ درانديشه‌ آن‌ روزگار فلك‌ مركزي‌ ثابت‌، به‌ حساب‌ مي‌آمد، نشان‌ دهنده‌ موقعيت‌ممتاز او بود. در اين‌ تفكّر، انسان‌ هدف‌ عالي‌ آفرينش‌ تلقي‌ مي‌شد و همه‌طبيعت‌ و موجودات‌ ريز و درشت‌ هستي‌ طفيل‌ وجود او بودند و براي‌ خدمت‌به‌ او و برآوردن‌ آمال‌ و اهدافش‌، پا به‌ عرصه‌ وجود گذاشته‌ بودند. هدف‌ انسان‌نيز پيوستن‌ به‌ خداوند از طريق‌ انجام‌ اعمالي‌ اختياري‌ و مطابق‌ با اراده‌ و فرمان‌الاهي‌ بود و البته‌ با بهره‌گيري‌ از اسباب‌ و وسائطي‌ كه‌ براي‌ اين‌ كار در اختيارانسان‌ قرار داده‌ شده‌ بود. در اين‌ نظرگاه‌، از آن‌ جهت‌ كه‌ انسان‌ هدف‌ عالي‌آفرينش‌ بود و همه‌ طبيعت‌ تابع‌ و طفيلي‌ وجود او تلقّي‌ مي‌شد، هر چيز ديگر بانقش‌ مهم‌ و غايت‌ نهايي‌ انسان‌ سنجيده‌ مي‌شد.

اين‌ بود تصويري‌ موجز از جهان‌، انسان‌ و ساير موجوداتش‌ كه‌ برحوزه‌هاي‌ علمي‌ يونان‌ باستان‌ تا پايان‌ قرون‌ وسطا و عصر تولّد علم‌ جديد درغرب‌، حاكم‌ بود.

2 ـ 1 . نظريه‌ ثبات‌ انواع‌

تصوير آن‌چناني‌ جهان‌ و موجودات‌ آن‌، به‌اضافه‌ نظريه‌هاي‌ شايع‌ِزمين‌شناسي‌ كه‌ تا سال‌ 1830 ميلادي‌ مبتني‌ بر كاتاستروفيسم‌ بود،نمي‌توانست‌ نتيجه‌اي‌ جز اعتقاد به‌ ثبات‌ صور زيستي‌ موجودات‌ زنده‌، در پي‌داشته‌ باشد. مطابق‌ با كاتاستروفيسم‌، در فواصلي‌ از تاريخ‌ زمين‌ همه‌موجودات‌ زنده‌ بر اثر بليه‌اي‌ ناگهاني‌ مانند سيل‌، طوفان‌ يا زلزله‌ از ميان‌رفته‌اند و موجوداتي‌ كاملاً متفاوت‌، به‌ جاي‌ آن‌ها ظهور كرده‌اند! آخرين‌بليه‌ بزرگي‌ كه‌ موجب‌ نابودي‌ همه‌ موجودات‌ زمين‌ شده‌، طوفان‌ نوح‌ بوده‌است‌. پس‌ از آن‌ خداوند موجودات‌ جديدي‌ را آفريده‌ و آن‌ موجودات‌ باهمان‌ شكل‌ و تنوّع‌ اوّليه‌ به‌ زاد و ولد پرداخته‌اند و هيچ‌ تغييري‌ نيز در صورت‌و نوع‌ آن‌ها به‌وجود نيامده‌ است‌.

اعتقاد به‌ ثبات‌ انواع‌ كه‌ روزگاري‌ طولاني‌ بر تفكّر بشر غالب‌ بود، علاوه‌ برآن‌كه‌ با تصوير باستاني‌ و قرون‌ وسطايي‌ از جهان‌ و همچنين‌ با نظريه‌هاي‌زمين‌شناختي‌ رايج‌ آن‌ عصر، به‌طور كامل‌ تطبيق‌ مي‌كرد، چندين‌ مؤيّد نيزدرپي‌داشت‌ كه‌ اين‌ نظريه‌ را فوق‌ هر گونه‌ چون‌ و چرا قرار داده‌ بود.

اوّلين‌ مؤيّد نظريه‌ ثبات‌ انواع‌، تعليمات‌ كتاب‌ مقدّس‌ بود. بر طبق‌ آيات‌اين‌ كتاب‌، انواع‌ موجودات‌ توسط‌ خداوند و به‌ همين‌ صورت‌ كنوني‌شان‌آفريده‌ شده‌اند. مؤيّد ديگر اين‌ نظريه‌، آموزه‌هاي‌ فلسفي‌ ارسطو بود كه‌ هرموجودي‌ را تجسّم‌ صور ازلي‌ يا ماهيات‌ ثابته‌ مي‌دانست‌! مشاهدات‌ عيني‌ زادو ولد جانداران‌ توسط‌ انسان‌ نيز خود حكايت‌ از ثبات‌انواع‌ داشت‌؛ چرا كه‌ ازروزي‌ كه‌ بشر با توجّه‌ و دقت‌ در طبيعت‌ نگريست‌، چيزي‌ جز تولّد موجودزنده‌ از والدين‌ مشابه‌ خود، نديده‌ بود.

چنين‌ تصويري‌ از جهان‌، با ديدگاه‌ زمين‌شناختي‌ رايج‌ آن‌ عصر، به‌ همراه‌اين‌ مؤيّدات‌، موجب‌ به‌ وجود آمدن‌ اعتقاد عمومي‌ به‌ ثبات‌ و تغييرناپذيري‌شكل‌ و صورت‌ انواع‌ موجودات‌ زنده‌ جهان‌ شده‌ بود. اين‌ اعتقاد، تا دوره‌تولّد علم‌ جديد بر تفكّر انديشمندان‌ و عامه‌ مردم‌ غالب‌ بوده‌ است‌.

3 ـ 1 . ديدگاه‌ ديگري‌ كه‌ به‌كلّي‌ مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ بود

اگر چه‌ انديشه‌ غالب‌، در خصوص‌ موجودات‌ زنده‌ تا قرن‌ نوزدهم‌ميلادي‌، مبتني‌ بر نظريه‌ ثبات‌ انواع‌ بوده‌، ليكن‌ اين‌ سخن‌ هرگز به‌ آن‌ معني‌نيست‌ كه‌ ميان‌ انديشمندان‌ قرون‌ گذشته‌، هيچ‌ نظريه‌ مخالفي‌ وجود نداشته‌است‌. تاريخ‌  علوم‌ و انديشه‌هاي‌ بشري‌، حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ نظريه‌ تكامل‌تدريجي‌ انواع‌، هم‌ مورد اعتقاد بعضي‌ از فيلسوفان‌ يونان‌ باستان‌ و هم‌ موردقبول‌ برخي‌ دانشمندان‌ تجربي‌ پيش‌ از داروين‌ بوده‌ است‌. آناكسيمندر(610 ـ 547 ق .م‌) يكي‌ از فيلسوفان‌ يونان‌ باستان‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ وي‌ رااوّلين‌ پيشگام‌ طرح‌ نظريه‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌ دانست‌.«آناكسيمندر حدس‌ هوشمندانه‌اي‌ درباره‌ انسان‌ زده‌ است‌.... وي‌ مي‌گويد كه‌در آغاز انسان‌ از نوع‌ ديگري‌ از حيوانات‌ متولّد شده‌ است‌».

در عصر جديد و قبل‌ از داروين‌، متفكّران‌ و دانشمندان‌ طبيعي‌دان‌ ديگري‌نيز وجود داشتند كه‌ به‌ سختي‌ به‌ نظريه‌ تكامل‌ معتقد بودند و در اثبات‌ آن‌كوشيدند. برجسته‌ترين‌ آن‌ها جِين‌ دِلامارك‌ (1829 ـ 1744)، طبيعي‌دان‌فرانسوي‌ است‌ كه‌ نظريه‌اش‌ در باب‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌، تقريباًمشابه‌ ديدگاه‌ داروين‌ است‌. دكتر اسموس‌ داروين‌ (پدربزرگ‌ داروين‌) وبوفون‌ (1707 ـ 1788)، طبيعي‌دان‌ فرانسوي‌ و نويسنده‌ كتاب‌ 44 جلدي‌تاريخ‌ طبيعي‌ نيز پيش‌ از داروين‌، معتقد به‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌بوده‌اند. گرچه‌ اين‌ نظريه‌، هرگز تا زمان‌ داروين‌ به‌ عنوان‌ نظريه‌اي‌ علمي‌ موردتوجّه‌ جدّي‌ حوزه‌هاي‌ علوم‌ تجربي‌ قرار نگرفت‌، امّا پس‌ از آن‌كه‌ اين‌ ديدگاه‌،توسط‌ داروين‌ مطرح‌ گرديد، تحوّلي‌ در حوزه‌هاي‌ علوم‌ تجربي‌ و حتّي‌ سايررشته‌هاي‌ علوم‌، پديد آورد كه‌ قابل‌ توجّه‌ است‌. اين‌ ادبار دراز مدت‌ و اين‌اقبال‌ جدّي‌ را مي‌توان‌ به‌طور عمده‌ معلول‌ سه‌ دليل‌ دانست‌.

دليل‌ يكم‌: تعصّب‌ فكري‌ حاكم‌ بر حوزه‌ زيست‌شناسي‌

 

تعصّب‌ و جمود فكري‌ يا به‌ عبارت‌ ديگر وراي‌ چون‌ و چرا قرار گرفتن‌يك‌ انديشه‌، در ميان‌ جامعه‌ علمي‌ غرب‌ مانع‌ پذيرش‌ يا حتّي‌ مورد بحث‌ قرارگرفتن‌ هر گونه‌ نظريه‌ مخالفي‌ است‌ و اين‌ امر اختصاص‌ به‌ رشته‌ خاصي‌ ازعلوم‌ ندارد. يكي‌ از ادلّه‌ بي‌توجّهي‌ به‌ نظريه‌ تكامل‌ قبل‌ از داروين‌ نيز،حاكميت‌ نظريه‌ ثبات‌ انواع‌ و تعصّب‌ فكري‌ زيست‌ شناسان‌ نسبت‌ به‌ اين‌ نظريه‌بوده‌ است‌. ايان‌ باربور، در مورد بي‌توجّهي‌ به‌ آراي‌ لامارك‌ به‌ همين‌ دليل‌اشاره‌ نموده‌، مي‌گويد:

آراي‌ لامارك‌ در زمان‌ حياتش‌ طرفداران‌ معدودي‌ يافت‌. طرفداران‌ ثبات‌انواع‌ پيروز شدند و اين‌ بيش‌تر ناشي‌ از تحجّر و تعصّب‌ فكري‌ خودزيست‌شناسان‌ بود، تا علم‌ستيزي‌ كليسا.

دليل‌ دوم‌: تلاش‌ فراوان‌ داروين‌

اگر چه‌ آن‌چه‌ داروين‌ در خصوص‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ مطرح‌كرده‌ است‌، با آن‌چه‌ پيشينيان‌ او گفته‌اند، يكي‌ است‌، امّا حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌تلاش‌ علمي‌ اين‌ دانشمند طبيعي‌دان‌، در نوع‌ خود بي‌نظير مي‌باشد. همين‌ امر،به‌اضافه‌ استواري‌ او، دانشمندان‌ تجربي‌ معاصر وي‌ را متقاعد ساخت‌ تا نظريه‌تكامل‌ را مورد مطالعه‌ و دقت‌ قرار دهند و پس‌ از آن‌، صاحبان‌ فكر و انديشه‌،در حوزه‌هاي‌ علمي‌ ديگر نيز با دقت‌ به‌ مطالعه‌ و بررسي‌ نتيجه‌ كار اوپرداختند.

دليل‌ سوم‌: اغراض‌ ديني‌، اجتماعي‌ و سياسي‌

بررسي‌ پيامدهاي‌ گوناگون‌ نظريه‌ تكامل‌ در غرب‌، از زمان‌ داروين‌ تاكنون‌، هر ذهن‌ كاوشگري‌ را به‌ اين‌ موضوع‌ واقف‌ مي‌كند كه‌ در رواج‌ ومقبوليت‌ عمومي‌ نظريه‌ تكامل‌، علاوه‌ بر اغراض‌ علمي‌ و جست‌وجوي‌ طرح‌واقعي‌ خلقت‌، اغراض‌ اجتماعي‌، ديني‌ و سياسي‌ هم‌ دخيل‌ بوده‌اند. برخي‌ ازكساني‌ كه‌ در زمينه‌ نظريه‌ تكامل‌ به‌ تأليف‌ مقاله‌ يا كتابي‌ پرداخته‌اند، به‌ دنبال‌تبيين‌ علمي‌ موضوع‌ و كشف‌ حقيقت‌ نبوده‌اند، بلكه‌ بيش‌تر براي‌ بهره‌برداري‌اعتقادي‌، سياسي‌ يا اجتماعي‌ و به‌كرسي‌ نشاندن‌ ديدگاه‌ خود در اين‌ زمينه‌، به‌تأليف‌ كتاب‌ پرداخته‌اند. اموري‌ از اين‌ دست‌، نقش‌ مهمي‌ در رواج‌ عمومي‌نظريه‌ تكامل‌ پس‌ از داروين‌ داشته‌ است‌.

2 . داروين‌ و طرح‌ نظريه‌ تكامل‌ زيستي‌ موجودات‌ زنده‌

چارلز داروين‌، دانشمند طبيعي‌دان‌ انگليسي‌، پس‌ از تحقيق‌ ونمونه‌برداري‌ گسترده‌ از گياهان‌ و جانوران‌ و بيست‌ و سه‌ سال‌ كار مداوم‌علمي‌، سرانجام‌ در روز 24 اكتبر 1859 ميلادي‌، ديدگاه‌ خود را درخصوص‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌، در كتابي‌ تحت‌ عنوان‌ بنيادانواع‌ به‌ عالمان‌ و پژوهشگران‌ عصر خويش‌ عرضه‌ كرد. انتشار همين‌ كتاب‌بود كه‌ در اثر عواملي‌ چند كه‌ پاره‌اي‌ از آن‌ها را پيش‌تر آورديم‌، تحوّلاتي‌ رادر بيش‌تر رشته‌هاي‌ علوم‌ به‌وجود آورد؛ نظريه‌ ثبات‌ انواع‌ را متزلزل‌ ساخت‌و متولّيان‌ دين‌ را در مغرب‌ زمين‌، به‌ واكنش‌ واداشت‌. تلاش‌ علمي‌ داروين‌ كه‌در اين‌ كتاب‌ انعكاس‌ يافته‌، تلفيقي‌ از مشاهدات‌ مكرر و بيان‌ نظريه‌ تكامل‌تدريجي‌ است‌ كه‌ ما گزارش‌ كار و اصول‌ نظريه‌ او را جهت‌ اطلاع‌ بيش‌تر وشفافيت‌ ذهن‌ خوانندگان‌ گرامي‌، به‌اختصار مي‌آوريم‌.

1 ـ 2 . اصول‌ نظريه‌ داروين‌

داروين‌، نظريه‌ تكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌ را براي‌ توجيه‌ پيدايش‌،رشد و شكل‌گيري‌ همه‌ انواع‌ موجودات‌ زنده‌ جهان‌، كافي‌ مي‌داند وازهمين‌رو تلاش‌ مي‌كند تا اين‌ ديدگاه‌ را با روشي‌ علمي‌ و در قالبي‌ دقيق‌ وگويا تبيين‌ نمايد. به‌ عقيده‌ داروين‌ فرآيندي‌ كه‌ طي‌ آن‌ انواع‌ موجودات‌ زنده‌،پا به‌ عرصه‌ وجود گذاشته‌اند، «انتخاب‌ طبيعي‌» نام‌ دارد. «انتخاب‌ طبيعي‌

در واقع‌ پايه‌ و اساس‌ نظريه‌ داروين‌ است‌». همه‌ تلاش‌ او در كتاب‌ بنيادانواع‌ بر تبيين‌ دقيق‌ و رفع‌ ابهامات‌ آن‌ متمركز مي‌باشد. داروين‌ معتقد است‌ انتخاب‌طبيعي‌ كه‌ به‌ ايجاد انواع‌ جديد موجودات‌، منتهي‌ مي‌شود، مبتني‌ بر سه‌ اصل‌ است‌:

اصل‌ يكم‌: تنازع‌ بقا

تحقيقات‌ گسترده‌ و نمونه‌برداري‌هاي‌ داروين‌ از موجودات‌ زنده‌، ذهن‌ اورا متوجّه‌ پيدايش‌ تغييراتي‌ كوچك‌ و تصادفي‌، در ميان‌ افراد نوع‌ واحدي‌ ازجانداران‌ كرده‌ بود. از سوي‌ ديگر او به‌عينه‌ شاهد بود كه‌ وسايل‌ امرار معاش‌ وتغذيه‌ جانداراني‌ كه‌ به‌ كندي‌ رشد مي‌كنند، به‌راحتي‌ پاسخگوي‌ نياز جانداراني‌كه‌ از رشدي‌ شتابنده‌ و تصاعدي‌ برخوردارند، مي‌باشد. اين‌ امور، معمّاي‌پيچيده‌اي‌ را در ذهن‌ داروين‌ به‌ وجود آورده‌ بود. او سرانجام‌ پس‌ از مطالعه‌آثار اقتصاددان‌ انگليسي‌، رابرت‌ مالتوس‌،به‌راز معماي‌ بزرگ‌ خود دست‌يافت‌ و اصل‌ «تنازع‌ بقا و كشمكش‌ براي‌ زندگي‌» را به‌ عنوان‌ يكي‌ از اصول‌نظريه‌ خود برگزيد. داروين‌ با بهره‌گيري‌ از همين‌ اصل‌، به‌اضافه‌ مشاهدات‌خود در خصوص‌ تغييرپذيري‌ جانداران‌، به‌اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ در تنازع‌ دائمي‌جانداران‌ براي‌ زندگي‌، آن‌ دسته‌ از جانداراني‌ كه‌ از تغييرات‌ مطلوب‌ و مفيدبرخوردار شده‌اند، مي‌توانند جان‌ سالم‌ به‌ در برند و در نتيجه‌، دسته‌ ديگري‌ كه‌فاقد چنين‌ تغييرات‌ مفيدي‌ بوده‌اند، به‌ اجبار راه‌ زوال‌ و نيستي‌ را در پيش‌مي‌گيرند. اين‌ امر از يك‌سو به‌ پيدايش‌ انواع‌ جديد منتهي‌ مي‌شود و از سوي‌ديگر، تعادل‌ بين‌ جانداران‌ و منابع‌ امرار معاش‌ آنان‌ را برقرار مي‌كند. داروين‌اين‌ حقيقت‌ را اين‌گونه‌ شرح‌ مي‌دهد:

من‌ از ديرباز با علاقه‌ بسيار به‌ مسأله‌ تنازع‌ بقا كه‌ همه‌ جا جاري‌ و ساري‌است‌، توجّه‌ مي‌كردم‌، بر اثر مشاهده‌ مديد، عادات‌ جانوران‌ و گياهان‌، ناگهان‌اين‌ فكر به‌ خاطرم‌ رسيد كه‌ تحت‌ چنين‌ شرايطي‌، تغييرات‌ مطلوب‌ محفوظ‌مي‌ماند و تغييرات‌ نامطلوب‌ از بين‌ مي‌رود. نتيجه‌ اين‌ سير، پيدايش‌ انواع‌جديد است‌. سرانجام‌ در اين‌ جا به‌ نظريه‌اي‌ دست‌ يافته‌ بودم‌ كه‌ بتوانم‌ كارم‌را با آن‌ پيش‌ ببرم‌.

بخش‌ نسبتاً بزرگي‌ از كتاب‌ بنياد انواع‌ به‌ توضيح‌ و تبيين‌ اين‌ اصل‌ اساسي‌نظريه‌ تكامل‌ اختصاص‌ يافته‌ است‌. در همين‌ بخش‌، داروين‌ به‌ بهره‌گيري‌ خوداز آراي‌ مالتوس‌ تصريح‌ نموده‌ و مي‌گويد:

اين‌ است‌ قانون‌ مالتوس‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ حيوان‌ و نبات‌ عميقانه‌ ثابت‌نموده‌ است‌.

اصل‌ دوم‌: بقاي‌ اصلح‌

تنازع‌ بقا به‌طور طبيعي‌ دو نتيجه‌ در پي‌ دارد؛ اوّلين‌ نتيجه‌ آن‌، انقراض‌ ونابودي‌ موجودي‌ است‌ كه‌ فاقد هر گونه‌ صفت‌ يا تغيير مفيدي‌ بوده‌ است‌ ونتيجه‌ ديگر، بقا و ادامه‌ حيات‌ موجود واجد صفت‌ يا تغيير مفيد مي‌باشد.داروين‌ اين‌ اصل‌ را اين‌گونه‌ بيان‌ نموده‌ است‌:

ما بايد يقين‌ كنيم‌ كه‌ پديد آمدن‌ هرگونه‌ تغييري‌ كه‌ براي‌ افراد يك‌ نوع‌كم‌ترين‌ زيان‌ را در برداشته‌ باشد، ناچاراً و اجباراً در نهايت‌ آن‌ها را به‌نابودي‌ و انقراض‌ مي‌كشاند من‌ پديد آمدن‌ اين‌ تغييرات‌ را كه‌ براي‌ بقا مساعدو مناسب‌تر و نابودي‌ آن‌ها كه‌ زيان‌ بخش‌ترند رخ‌ داده‌ است‌، من‌ «انتخاب‌طبيعي‌» يا «بقاي‌ اصلح‌» ناميده‌ام‌.

داروين‌ معتقد است‌ بروز تغييرات‌ جزئي‌ در افراد نوع‌ واحد و به‌دنبال‌ آن‌تنازع‌ بقا، در نسل‌هاي‌ متوالي‌ و در طول‌ قرن‌هاي‌ پي‌درپي‌ به‌ پيدايش‌ انواع‌جديد مي‌انجامد.

اصل‌ سوم‌: وراثت‌ صفات‌ اكتسابي‌

داروين‌ براي‌ تكميل‌ نظريه‌ خود، به‌ قانون‌ وراثت‌ صفات‌ و تغييرات‌اكتسابي‌ متوسل‌ شده‌ است‌. وي‌ معتقد است‌ تغييرات‌ و صفات‌ كوچكي‌ كه‌به‌طور تصادفي‌ يا تحت‌ تأثير عواملي‌ چند، در بعضي‌ افراد نوعي‌ واحد،ظاهر مي‌شوند، به‌ پيروزي‌ آن‌ افراد در تنازع‌ بقا، ياري‌ مي‌رسانند.اين‌تغييرات‌، به‌ حكم‌ قانون‌ وراثت‌ به‌ اعقاب‌ و نسل‌هاي‌ بعدي‌ منتقل‌ مي‌شوندو در نتيجه‌ به‌عنوان‌ صفات‌ موروثي‌ باقي‌ مي‌مانند. نسل‌هاي‌ بعد نيز همين‌ روندرا در پيش‌ مي‌گيرند؛ يعني‌ هر گونه‌ تغيير جديدي‌ در افراد آن‌ نسل‌، ابتداموجب‌ پيروزي‌ همان‌ افراد در تنازع‌ بقا مي‌شود و در وهله‌ دوم‌، بر اساس‌قانون‌ وراثت‌، به‌ نسل‌هاي‌ بعدي‌ منتقل‌ مي‌شود.

داروين‌ اصل‌ سوم‌ نظريه‌ خود را اين‌گونه‌ بيان‌ مي‌كند:

اگر تغييرات‌ فايده‌ بخش‌ يك‌ موجود آلي‌ گاهي‌ ظاهر گردد و يقيناً افرادي‌ كه‌آن‌ تغييرات‌ بر آن‌ها روي‌ داده‌، بهترين‌ فرصت‌ را براي‌ غلبه‌ در تنازع‌ بقاخواهند داشت‌. سپس‌ به‌مناسبت‌ اصل‌ نيرومند وراثت‌، اين‌ افراد تولّداتي‌ ازخود باقي‌ مي‌گذارند كه‌ داراي‌ همان‌ خصايص‌ و صفات‌ آن‌ها باشد و من‌ اين‌قانوني‌ كه‌ عبارت‌ از حفظ‌ به‌وسيله‌ تغييرات‌ مفيد يا بقاي‌ اصلح‌ و شايسته‌تراست‌ به‌ اصطلاح‌ «انتخاب‌ طبيعي‌» خوانده‌ام‌.

تكامل‌

انتخاب‌ طبيعي‌ كه‌ اصول‌ سه‌ گانه‌ آن‌ را به‌اختصار آورديم‌، نتيجه‌اي‌ جزتكامل‌ تدريجي‌ موجودات‌ زنده‌ در پي‌ نخواهد داشت‌. منظور از تكامل‌تدريجي‌، شكل‌گيري‌ و پيدايش‌ انواع‌ جديد موجودات‌ در طي‌ ميليون‌ها سال‌مي‌باشد. داروين‌، خود اين‌ نتيجه‌گيري‌ را بدين‌ صورت‌ بيان‌ كرده‌ است‌:

انتخاب‌ طبيعي‌، با حفظ‌ كردن‌ و روي‌ هم‌ انباشتن‌ تدريجي‌ تغييراتي‌ كه‌ براي‌زندگي‌ هر جاندار مفيدند، در آن‌ مؤثر مي‌شود. نتيجه‌ غايي‌ اين‌ انتخاب‌ آن‌است‌ كه‌ هر جاندار بيش‌ از پيش‌ با شرايط‌ محيط‌ زندگي‌ سازگار مي‌شود. اين‌تكميل‌ دايمي‌ بايد قسمت‌ اعظم‌ موجودات‌ زنده‌اي‌ را كه‌ روي‌ زمين‌پراكنده‌اند، به‌سمت‌ كمال‌ تدريجي‌ سوق‌ داده‌ باشد.

2 ـ 2 . انسان‌ محصول‌ تكامل‌

 

داروين‌ در كتاب‌ بنياد انواع‌، هيچ‌ سخني‌ از تكامل‌ نوع‌ انسان‌ به‌ ميان‌نياورده‌ بود؛ ليكن‌ دوازده‌ سال‌ بعد از آن‌، يعني‌ در سال‌ 1871 با انتشار كتاب‌تبار انسان‌، با بهره‌گيري‌ از فرآيند انتخاب‌ طبيعي‌، پيدايش‌ نوع‌ انسان‌ را نيزهمانند ساير انواع‌ جانداران‌، معلول‌ بروز تغييرات‌ جزئي‌، تنازع‌ بقا و وراثت‌صفات‌ اكتسابي‌، در طول‌ ساليان‌ متمادي‌ دانست‌. قسمتي‌ از عبارت‌هاي‌داروين‌ در كتاب‌ تبار انسان‌ از اين‌ قرار است‌:

نتيجه‌ اصلي‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ ]تبار انسان‌[ بدان‌ رسيده‌ايم‌ و در حال‌ حاضرمورد قبول‌ بسياري‌ از طبيعي‌دان‌هايي‌ است‌ كه‌ صلاحيت‌ داوري‌ دارند، اين‌است‌ كه‌ آدمي‌ از بعضي‌ حيوانات‌ كه‌ سازمان‌ عالي‌ كم‌تري‌ داشته‌اند، اشتقاق‌يافته‌ است‌. پايه‌هاي‌ اين‌ نتيجه‌گيري‌ هيچ‌ گاه‌ نخواهد لرزيد، زيرا شباهت‌فراوان‌ آدمي‌ و حيوانات‌ پست‌ از نظر رشد جنيني‌ و نيز بسياري‌ جهات‌ساختماني‌ و سرشتي‌، بسيار مهم‌ و ناچيز ـ اعضاي‌ تحليل‌رفته‌ آدمي‌ وبازگشت‌هاي‌ غيرعادي‌ خصوصيات‌ جسمي‌ كه‌ گاه‌ آدمي‌ بدان‌ محكوم‌ است‌ـواقعيت‌هايي‌ هستند كه‌ انكارناپذيرند.

انتشار كتاب‌ تبار انسان‌ كه‌ مقام‌ قدسي‌ انسان‌ را به‌ سطح‌ ساير جانداران‌تنزّل‌ داده‌ بود، چالش‌هايي‌ را پيرامون‌ نظريه‌ تكامل‌ در ميان‌ حوزه‌هاي‌ كلامي‌از يك‌سو و حوزه‌هاي‌ تجربي‌ از سوي‌ ديگر پديد آورد. البته‌ نزاع‌هاي‌موجود، تنها در اين‌ مسأله‌ خلاصه‌ نمي‌شد، بلكه‌ مسائل‌ ديگري‌ نيز كه‌ ميدان‌نزاع‌ و كشمكش‌ بودند، وجود داشته‌ است‌. ما تلاش‌ خواهيم‌ كرد در بحث‌هاي‌آينده‌، ابعاد گوناگون‌ اين‌ نزاع‌ را به‌ اختصار ذكر نموده‌، خوانندگان‌ را براي‌مطالعه‌ تفصيلي‌، به‌ منابع‌ مربوطه‌ ارجاع‌ دهيم‌.

3 ـ 2 . پاره‌اي‌ از نارسايي‌هاي‌ علمي‌ نظريه‌ تكامل‌

 

تئوري‌ تكامل‌ داروين‌ كه‌ بر سه‌ پايه‌ تنازع‌ بقا، بقاي‌ اصلح‌ و وراثت‌ صفات‌اكتسابي‌ استوار است‌، به‌ قياس‌ منطقي‌اي‌ شباهت‌ دارد كه‌ هر گاه‌ يكي‌ ازمقدمات‌ آن‌ فاقد شرايط‌ انتاج‌ باشد، آن‌ قياس‌، عقيم‌ و به‌ كلّي‌ فاقد نتيجه‌خواهد بود.

اصول‌ سه‌ گانه‌ نظريه‌ تكامل‌، هم‌ در زمان‌ حيات‌ داروين‌ و هم‌ پس‌ از او،توسط‌ بسياري‌ از دانشمندان‌، مورد چون‌ و چرا و ايراد قرار گرفته‌ است‌.درزير به‌ بيان‌ پاره‌اي‌ از آن‌ها مي‌پردازيم‌.

اوّلين‌ نارسايي‌: صفات‌ و تغييرات‌ اكتسابي‌، موروثي‌ نيستند. با كشف‌ قانون‌وراثت‌ توسط‌ دانشمند و كشيش‌ گمنام‌، گرگور مندل‌ اين‌ حقيقت‌ آشكار شدكه‌ تنها آن‌ سلسله‌ از صفات‌ و تغييرات‌ از والدين‌ به‌ فرزندان‌ به‌ ارث‌ مي‌رسندكه‌ در سلول‌هاي‌ جنسي‌ والدين‌ وجود داشته‌ باشند كه‌ آن‌ها نيز به‌ نوبه‌ خودآن‌اوصاف‌ را از والدينشان‌ به‌ ارث‌ برده‌اند. طبق‌ قانون‌ وراثت‌، صفات‌ وتغييراتي‌ كه‌ در طول‌ حيات‌ موجود زنده‌، به‌طور عارضي‌ و اكتسابي‌ به‌ دست‌آمده‌اند، هرگز به‌ فرزندان‌ منتقل‌ نخواهند شد. «واقع‌ امر اين‌ است‌ كه‌ شناختن‌ماهيت‌ مكانيسم‌ وراثت‌، بزرگ‌ترين‌ نقطه‌ ضعف‌ تئوري‌ داروين‌ است‌».

كشف‌ قانون‌ وراثت‌، نظريه‌ داروين‌ را براي‌ بسياري‌ از طرفداران‌ آن‌، بامشكل‌ جدّي‌ روبه‌رو ساخت‌.

دومين‌ نارسايي‌: تنازع‌ بقا، امري‌ كلّي‌ و دائمي‌ نيست‌. پيدايش‌ صفات‌ وتغييرات‌ جديد كه‌ به‌ عقيده‌ داروين‌، جانداران‌ را در تنازع‌ بقا ياري‌ مي‌دهد وبه‌ بقاي‌ اصلح‌ مي‌انجامد، به‌ دو شكل‌ قابل‌ تصوّر است‌.

 

أ . پيدايش‌ صفات‌ و تغييرات‌ جزئي‌ و ناچيز

اين‌گونه‌ صفات‌ چندان‌ مؤثر نيستند كه‌ بتوانند در تنازع‌ بقا، موجود زنده‌ راياري‌ دهند و موجب‌ تداوم‌ حيات‌ و بقاي‌ جاندار گردند.

ب‌ . پيدايش‌ صفات‌ و تغييرات‌ بزرگ‌ و بارز

گرچه‌ پيدايش‌ اين‌گونه‌ صفات‌ مشكوك‌ و مورد ترديد جدّي‌ است‌ و خودِداروين‌ نيز متذكر آن‌ها نشده‌ است‌، امّا حتّي‌ با فرض‌ آن‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ علمي‌مورد تأييد واقع‌ شوند، توزيعشان‌ در ميان‌ جانداران‌ به‌نحوي‌ نيست‌ كه‌ يك‌موجود، واجد همه‌ صفات‌ مفيد و موجود ديگر فاقد همه‌ آن‌ها باشد، بلكه‌ دركنار صفات‌ مفيد، صفات‌ غير مفيد و به‌ عبارت‌ ديگر نواقصي‌ وجود دارد كه‌نياز متقابل‌ بسياري‌ از موجودات‌ به‌ يكديگر و در نتيجه‌ «همزيستي‌مسالمت‌آميز، براي‌ بقا» را موجب‌ مي‌گردد.

مهم‌ترين‌ نقطه‌ ضعف‌ داروين‌ در اهميت‌ فوق‌العاده‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ تنازع‌ بقاقائل‌ است‌. او متوجّه‌ نشده‌ بود كه‌ روابط‌ موجودات‌ زنده‌ تنها مشتمل‌ برجنگ‌ و جدال‌ نيست‌، بلكه‌ اَشكال‌ گوناگون‌ كمك‌ و پشتيباني‌ متقابل‌ هم‌ بين‌آن‌ها وجود دارد، تنها تنازع‌ بقا را ديدن‌، خطاست‌. فقط‌ در عالم‌ گياهان‌است‌ كه‌ پشتيباني‌ متقابل‌ ملاحظه‌ نمي‌شود. اشتباه‌ ديگر داروين‌ جانبداري‌ ازدكتر مالتوس‌ است‌.

سومين‌ نارسايي‌: بقاي‌ اصلح‌ و نابودي‌ غير اصلح‌، كلّيت‌ ندارد.

نتيجه‌اي‌ كه‌ داروين‌ از انتخاب‌ طبيعي‌ مي‌گيرد، اين‌ است‌ كه‌ در طول‌ زمان‌انواعي‌ از موجودات‌ كه‌ داراي‌ بهترين‌ و كامل‌ترين‌ صفاتند، شكل‌ مي‌گيرند وانواع‌ ناقص‌ به‌تدريج‌ از صحنه‌ حيات‌ منقرض‌ مي‌گردند. اين‌ مطلب‌ نيز به‌شكل‌قضيه‌اي‌ كلّيه‌ مورد قبول‌ نيست‌، زيرا لازمه‌ آن‌، اين‌ است‌ كه‌ امروز در زمين‌غير از نوع‌ انسان‌ كه‌ در بالاترين‌ مرتبه‌ تكامل‌ است‌ و واجد بهترين‌ و مفيدترين‌صفات‌ و تغييرات‌، يعني‌ قدرت‌ تفكّر و تعقّل‌ است‌، از وجود انواع‌ ديگرموجودات‌ كه‌ فاقد كم‌ترين‌ صفات‌ مفيدند، خبري‌ نباشد. در صورتي‌ كه‌ ماشاهد حضور ابتدايي‌ترين‌ موجودات‌، تا كامل‌ترين‌ آن‌ها بر صفحه‌ زمين‌هستيم‌.

داروين‌، خود نيز متوجّه‌ اين‌ اِشكال‌ شده‌، امّا جواب‌ روشن‌ و شفافي‌ براي‌آن‌ پيدا نكرده‌ است‌. وي‌ مي‌گويد:

مي‌توان‌ از خود پرسيد كه‌ اگر همه‌ موجودات‌ زنده‌ تمايل‌ به‌ ترقي‌ و رسيدن‌ به‌درجات‌ عاليه‌ را دارند، چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ گروهي‌ از جانداران‌ و گياهان‌پست‌ هنوز زنده‌ بمانند و چرا جانداران‌ تكامل‌يافته‌، آن‌ها را از ميدان‌ به‌ درنكرده‌اند؟ لامارك‌ كه‌ براي‌ موجودات‌ زنده‌ تمايلي‌ فطري‌ِ به‌ طرف‌ كمال‌تصوّر مي‌كرد، به‌ نظر مي‌رسد اين‌ اِشكال‌ را به‌ درستي‌ درك‌ كرده‌ بود وروي‌ همين‌ اصل‌ اعتقاد داشت‌ كه‌ جانوران‌ و گياهان‌ ساده‌اي‌ دائماً به‌ طورخلق‌الساعه‌ پا به‌ عرصه‌ وجود مي‌گذارند. ولي‌ هنوز هم‌ علم‌ نتوانسته‌ است‌اين‌ فرض‌، يعني‌ آفرينش‌ خلق‌الساعه‌ را به‌ثبوت‌ رساند. شايد در آتيه‌ موفق‌گردد.

از سوي‌ ديگر انقراض‌ انواعي‌ از جانداران‌ عظيم‌الجثه‌ كه‌ كاوش‌هاي‌زمين‌شناسي‌، زندگي‌ آن‌ها بر روي‌ زمين‌ را در دوران‌ طولاني‌اي‌ از روزگارگذشته‌ تأييد مي‌كنند، به‌وسيله‌ اصل‌ تنازع‌ بقا و بقاي‌ اصلح‌، قابل‌ توجيه‌ نيست‌.

چهارمين‌ نارسايي‌: پيدايش‌ اعضاي‌ پيچيده‌ جانداران‌ به‌وسيله‌ نظريه‌تكامل‌ قابل‌ توجيه‌ نيست‌.

 

پاره‌اي‌ از اعضا و جوارح‌ موجودات‌ زنده‌، چنان‌ پيچيده‌ و داراي‌ اجزاي‌متعدد و مرتبطي‌ است‌ كه‌ هر گاه‌ همه‌ آن‌ اجزا بالفعل‌ موجود باشند و به‌وظيفه‌خود درست‌ عمل‌ نمايند، آن‌ عضو به‌حال‌ موجود زنده‌ مفيد است‌ و الاّ با نقص‌جزء كوچكي‌، اجزاي‌ آن‌ عضو، ناقص‌ و فاقد كارايي‌ مفيد خواهند بود.دستگاه‌ چشم‌، دستگاه‌ گردش‌ خون‌، دستگاه‌ گوارش‌ و... از جمله‌ همين‌اعضاي‌ پيچيده‌ مي‌باشند. حال‌ فرض‌ كنيد برطبق‌ ديدگاه‌ داروين‌، در فردي‌ ازافرادِ نوعي‌ از انواع‌ جانداران‌، جزئي‌ از اجزاي‌ متعدد دستگاه‌ چشم‌ پديد آيد،اين‌ جزء به‌ تنهايي‌ هيچ‌ فايده‌اي‌ به‌حال‌ فرد واجد آن‌، نخواهد داشت‌. زيرادستگاه‌ چشم‌ از اجزاي‌ متعددي‌ تشكيل‌ شده‌ است‌ كه‌ اگر همه‌ آن‌ اجزا،يك‌جا جمع‌ شوند، چشم‌ مي‌تواند وظيفه‌ خود را انجام‌ دهد و الاّ وجود وعدم‌ وجود جزئي‌ واحد، براي‌ موجود زنده‌ مساوي‌ است‌.

انتخاب‌ طبيعي‌ كه‌ به‌ اعتقاد داروين‌، در طول‌ زمان‌، اوصاف‌ مفيد را جمع‌مي‌كند و به‌ پيدايش‌ انواع‌ جديد مي‌انجامد، تنها از عهده‌ توجيه‌ پيدايش‌اجزايي‌ بر مي‌آيد كه‌ وجودشان‌ به‌ تنهايي‌ و بدون‌ وابستگي‌ به‌ اجزاي‌ ديگر،به‌حال‌ موجود زنده‌ مفيد باشند. ليكن‌ اجزايي‌ كه‌ به‌ طور انفرادي‌ فايده‌اي‌ براي‌موجود زنده‌ ندارند و تنها با مجموعه‌اي‌ از آن‌ها، عضو مفيدي‌ ظهور مي‌كند،به‌وسيله‌ انتخاب‌ طبيعي‌ قابل‌ توجيه‌ نمي‌باشند.

اشكالاتي‌ كه‌ به‌ اختصار ذكر گرديد و اشكالات‌ ديگري‌ كه‌ ذكر آن‌هافرصتي‌ ديگر مي‌طلبد، حاصل‌ بررسي‌ دقيق‌ و نگاه‌ نقّادانه‌ پژوهشگراني‌ است‌كه‌ از دوران‌ حيات‌ و پس‌ از مرگ‌ داروين‌ تا كنون‌، نظريه‌ تكامل‌ را موردمطالعه‌ قرار داده‌اند. بررسي‌ چنين‌ نارسايي‌هايي‌ به‌ پديدار شدن‌ نظريات‌جديدي‌ درباره‌ تكامل‌ انجاميده‌ است‌ كه‌ تا حد زيادي‌ با نظريه‌ داروين‌ تفاوت‌دارند. مطالعه‌ و بررسي‌ مجموعه‌ اين‌ نظريه‌ها، ما را به‌ اين‌ حقيقت‌ نزديك‌مي‌كند كه‌ «تكامل‌» و نظريه‌پردازي‌ِ پيرامون‌ آن‌، هرچند با اقبال‌ زيادي‌ مواجه‌شده‌ است‌، امّا با اِشكال‌هاي‌ متعددي‌ نيز روبه‌روست‌.

 

   نویـســنده :ابراهيــــم‌ كـلانتــــري‌                                        کپی: یاران ایـــرانی


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:دوست,انسان اجتماعی,امام علی و دوستی,اجتماع, توسط امیر وحیدی

 

اجتماعي‌ بودن‌ انسان‌

انسان‌ بعد از تولّد در محيط‌هاي‌ مختلف‌ قرار مي‌گيرد. هر محيطي‌به‌ گونه‌اي‌ در رشد و شكوفايي‌ استعدادهاي‌ انسان‌ مؤثر است‌. اجتماع‌ يكي‌ ازاين‌ محيط‌ها به‌ شمار مي‌آيد.

 

اجتماعي‌ بودن‌ انسان‌ ريشه‌ در زماني‌ بسيار دور از حيات‌ او دارد. تا آن‌ جاكه‌ تاريخ‌ نشان‌ مي‌دهد انسان‌ همواره‌ به‌ صورت‌ اجتماعي‌ مي‌زيسته‌ است‌.بنابراين‌، مي‌توان‌ گفت‌ جز افراد استثنايي‌ كه‌ در هر زمان‌ نمونه‌هاي‌ اندكي‌ ازآن‌ها به‌ چشم‌ مي‌خورد، در هيچ‌ دوراني‌ بشر به‌ صورت‌ انفرادي‌ زندگي‌ نكرده‌است‌.

 

پس‌ مي‌توان‌ گفت‌ انسان‌ موجودي‌ است‌ اجتماعي‌؛ موجودي‌ كه‌ دوستي‌ وانس‌ با ديگران‌ از ضرورت‌هاي‌ سازمان‌ وجودي‌ او به‌ شمار مي‌آيد. بنابراين‌،در محيط‌ جامعه‌ براي‌ خود دوستاني‌ بر مي‌گزيند تا در غم‌ و شادي‌ و رفع‌مشكلات‌ روحي‌ و مادي‌ ياري‌اش‌ كنند. حضرت‌ علي‌(ع) مي‌فرمايد:

 

غريب‌ كسي‌ است‌ كه‌ او را دوست‌ نباشد.

 

احساس‌ نياز به‌ معاشرت‌ صميمانه‌ و همدلي‌ و همراهي‌ با ديگران‌، علاوه‌ براين‌ كه‌ يكي‌ از جلوه‌هاي‌ زندگي‌ اجتماعي‌ به‌ شمار مي‌رود، ندايي‌ برخاسته‌ ازاعماق‌ وجود انسان‌ است‌. هيچ‌ انساني‌ با قطع‌ پيوندهاي‌ دوستانه‌ و گوشه‌گيري‌احساس‌ آرامش‌ نمي‌كند. انزواطلبي‌ نوعي‌ بيماري‌ است‌ كه‌ اسلام‌ پيروانش‌ رااز آن‌ باز داشته‌ است‌.

 

شايد فقط‌ يك‌ مورد براي‌ ترجيح‌ عزلت‌ و كناره‌گيري‌ بر معاشرت‌ با مردم‌وجود داشته‌ باشد و آن‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ فرد، بسيار سست‌ اراده‌، تأثيرپذيرو همنشينانش‌ بسيار فاسد باشند. به‌ نظر مي‌رسد، روايات‌ ستايندة‌ عزلت‌ وكناره‌گيري‌ از مردم‌ دربارة‌ اين‌ گروه‌ و موقعيت‌ ويژه‌ صادر شده‌ است‌؛ يعني‌هر گاه‌ معاشرت‌ سبب‌ شود انسان‌ از ياد خدا باز بماند يا دچار معصيت‌ شود، به‌يقين‌ بايد از آن‌ دست‌ كشيد و تنهايي‌ را برگزيد. علي‌(ع) مي‌فرمايد:

 

به‌ تنهايي‌ مأنوس‌تر باش‌ تا به‌ همدمان‌ بد.        

از همنشين‌ و رفيق‌ بد دوري‌ كنيد؛ زيرا او رفيق‌ خود را فاسد و هلاك‌ مي‌كند.

اهميّت‌ انتخاب‌ دوست‌ و نقش‌ آن‌ در سرنوشت‌ انسان‌

 

 

 

يكي‌ از اساسي‌ترين‌ مسائل‌ در سرنوشت‌ انسان‌ انتخاب‌ دوست‌ است‌. اين‌مهّم‌، از مشكل‌ترين‌ اموري‌ است‌ كه‌ انسان‌ در طول‌ حيات‌ خود با آن‌ سر و كاردارد. چه‌ بسا دوستاني‌ كه‌ انسان‌ را به‌ اوج‌ عزّت‌ و خوشبختي‌ مي‌رسانند و چه‌بسيارند دوستاني‌ كه‌ فرد را از اوج‌ عزّت‌ به‌ ورطة‌ بيچارگي‌ و بدبختي‌مي‌كشانند. اهميّت‌ انتخاب‌ دوست‌ و نقش‌ آن‌ بر كسي‌ پوشيده‌ نيست‌. دراهميّت‌ اين‌ موضوع‌ همين‌ نكته‌ كافي‌ است‌ كه‌ در روز قيامت‌ عده‌اي‌ به‌ شدت‌اندوهگين‌ و ناراحتند و از اين‌ كه‌ در دنيا افراد منحرف‌ را به‌ دوستي‌برگزيده‌اند، افسرده‌اند:

 

و به‌ خاطر بياور روزي‌ را كه‌ ظالم‌ دست‌ خويش‌ را از شدت‌ حسرت‌ به‌دندان‌ مي‌گيرد و مي‌گويد: اي‌ كاش‌ با رسول‌ خدا راهي‌ برگزيده‌ بودم‌.اي‌ واي‌ بر من‌! كاش‌ فلان‌ ]شخص‌ گمراه‌[ را دوست‌ خود انتخاب‌نكرده‌ بودم‌! او مرا از راه‌ حق‌ گمراه‌ ساخت‌ بعد از آن‌ كه‌ آگاهي‌ به‌ سراغ‌من‌ آمده‌ بود و شيطان‌ هميشه‌ خوار كنندة‌ انسان‌ بوده‌ است‌.

 

اين‌ آيات‌ شأن‌ نزولي‌ دارد كه‌ بسيار آموزنده‌ است‌. در عصر پيامبر(ص) دودوست‌ِ مشرك‌ به‌ نام‌هاي‌ عقبه‌ بن‌ ابي‌ و ابي‌ ابن‌ خلف‌ زندگي‌ مي‌كردندهرگاه‌ عقبه‌ از سفر مي‌آمد، غذايي‌ ترتيب‌ مي‌داد و اشراف‌ قومش‌ را دعوت‌مي‌كرد. او در عين‌ حال‌ دوست‌ داشت‌ به‌ محضر پيامبر(ص) برسد؛ هر چنداسلام‌ را نپذيرفته‌ بود. روزي‌ از سفر آمد. طبق‌ معمول‌ غذايي‌ ترتيب‌ داد؛دوستان‌ را فراخواند و در ضمن‌ از پيامبر اسلام‌(ص) نيز دعوت‌ كرد.

 

رسول‌ خدا(ص) فرمود: من‌ از غذاي‌ تو نمي‌خورم‌ تا به‌ وحدانيت‌ خدا ورسالت‌ من‌ شهادت‌ دهي‌.

 

عقبه‌ شهادتين‌ را به‌ زبان‌ جاري‌ كرد. وقتي‌ اين‌ خبر به‌ گوش‌ دوستش‌ ابي‌رسيد، گفت‌: اي‌ عقبه‌، از آيينت‌ منحرف‌ شدي‌؟

 

او گفت‌: نه‌، به‌ خدا سوگند منحرف‌ نشدم‌؛ مردي‌ بر من‌ وارد شد كه‌ حاضرنبود جز با شهادتين‌ گفتن‌ من‌، از غذايم‌ بخورد. من‌ شرم‌ داشتم‌ او از سفرة‌ من‌برخيزد بي‌ آن‌ كه‌ غذا بخورد، بدين‌ سبب‌ شهادت‌ دادم‌!

 

ابي‌ گفت‌: هرگز از تو راضي‌ نمي‌شوم‌ مگر اين‌ كه‌ در برابرش‌ بايستي‌ وسخت‌ توهين‌ كني‌!

 

عقبه‌ اين‌ كار را كرد و مرتد شد. او سرانجام‌ در جنگ‌ بدر در صف‌ كفاربه‌ قتل‌ رسيد. دوستش‌ ابي‌ نيز در جنگ‌ احد كشته‌ شد.

 

بي‌شك‌ عوامل‌ مختلفي‌ كه‌ دوست‌ از اهم‌ّ آن‌ها به‌ شمار مي‌آيد، درشكل‌گيري‌ شخصيت‌ انسان‌ مؤثر است‌؛ زيرا آدمي‌ ناخود آگاه‌ تأثير مي‌پذيردو بخش‌ مهمي‌ از افكار و صفات‌ اخلاقي‌اش‌  را از دوستانش‌ مي‌گيرد. علي‌(ع)مي‌فرمايد:

 

هر گاه‌ وضع‌ كسي‌ بر شما مشتبه‌ شد و دين‌ او را نشناختيد، به‌ دوستانش‌نظر كنيد. اگر اهل‌ دين‌ و آيين‌ خدا باشند، او نيز پيرو آيين‌ خدا است‌؛و اگر بر آيين‌ خدا نباشند، او نيز بهره‌اي‌ از آيين‌ خدا ندارد.

 

انتخاب‌ دوست‌ در هر مرحله‌ از زندگي‌ مهم‌ است‌ و در دوران‌ جواني‌ ونوجواني‌ بسيار مهم‌تر. مسائل‌ و دشواري‌هاي‌ ناشي‌ از بلوغ‌ و جواني‌ از كميت‌و كيفيتي‌ برخوردار است‌ كه‌ بسياري‌ از روان‌شناسان‌ معتقدند خوشبختي‌ يابدبختي‌ انسان‌ تا اندازة‌ بسيار زيادي‌ در اين‌ دوران‌ رقم‌ زده‌ مي‌شود. چه‌بسيارند جواناني‌ كه‌ در خانوادة‌ مذهبي‌ به‌ دنيا آمده‌اند، امّا به‌ علّت‌ عدم‌ توجّه‌در انتخاب‌ دوست‌ به‌ انحراف‌ كشيده‌ شده‌ و حيثيت‌ خانوادگي‌ خود را لكّه‌دارساخته‌اند. مصداق‌ بارز اين‌ امر پسر حضرت‌ نوح‌(ع) است‌ كه‌ به‌ علّت‌ معاشرت‌با دوستان‌ بد در گرداب‌ گمراهي‌ غلتيد. علي‌(ع) مي‌فرمايد:

 

از پيشينيان‌ خود پند گيريد، پيش‌ از آن‌ كه‌ پسينيان‌ از شما عبرت‌گيرند.

 

نرود مرغ‌ سوي‌ دانه‌ فرازچون‌ دگر مرغ‌ بيند اندر بند

 

پند گير از مصائب‌ دگران‌تا نگيرند ديگران‌ ز تو پند

 

دوست‌ در دين‌ و اعتقادات‌، رفتار و كردار و زندگي‌ انسان‌ اثر مي‌گذارد واساساً معيار و ميزان‌ قضاوت‌ ديگران‌ دربارة‌ انسان‌ است‌. علي‌(ع) مي‌فرمايد:

 

هر كس‌ را از آن‌ كه‌ دوست‌ او است‌ مي‌شناسند.

 

تو اوّل‌ بگو با كيان‌ دوستي‌من‌ آنگه‌ بگويم‌ كه‌ تو كيستي‌

 

اهميّت‌ دوست‌ و نقش‌ آن‌ در زندگي‌ انسان‌، انكارناپذير است‌؛ به‌ گونه‌اي‌كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ خويشاوندان‌ نيز براي‌ استحكام‌ روابط‌ خويش‌ به‌ دوستي‌ بايكديگر نيازمندند. علي‌(ع) مي‌فرمايد:

 

دوستي‌ پدران‌ پيوند خويشاوندي‌ در ميان‌ فرزندانشان‌ است‌ و نيازخويشاوندان‌ است‌ و نياز خويشاوندي‌ به‌ دوستي‌، از نياز دوستي‌ به‌خويشاوندي‌ بيش‌تر است‌.

 

البته‌ ـ چنان‌كه‌ قبلاً نيز گفته‌ شد ـ گوشه‌نشيني‌ و تنها زندگي‌ كردن‌ از دوستي‌با ناشايستگان‌ بهتر و سودمندتر است‌. اميرمؤمنان‌(ع) ياران‌ و پيروانش‌ راچنين‌ اندرز مي‌داد:

 

همنشين‌ صالح‌ و شايسته‌ بهتر از تنهايي‌ است‌؛ ولي‌ تنهايي‌ از همنشين‌بد بهتر است‌.

 

بنابراين‌ بايد قبل‌ از گزينش‌ دوست‌، افراد را بيازماييم‌؛ زيرا

 

كسي‌ كه‌ ناسنجيده‌ و بدون‌ آزمايش‌ با ديگران‌ پيمان‌ دوستي‌ مي‌بندد،ناچار بايد به‌ رفاقت‌ اشرار و فاسدان‌ تن‌ در دهد.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:nod32,یوزرنیم,پسورد,آنتی ویروس, توسط امیر وحیدی

یوزرنیم و پسور آنتی ویروسnod 32

جهت مشاهده به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, توسط امیر وحیدی

شهيد و شهادت‌

نویسنده:دكتر طوبي‌ كرماني‌

 

 

مقدّمه‌

اي‌ بندگان‌ خدا، بدانيد اكنون‌ كه‌ زبان‌ها باز است‌ و گشاده‌، پيكرها سالم‌،اندام‌ها به‌ خدمت‌ آماده‌ و جولانگاه‌ فراخ‌ و گسترده‌. پيش‌ از آن‌ كه‌ فرصت‌ ازدست‌ رود و مرگ‌ شتاب‌ آورد و گريبان‌ بگيرد، به‌ پيشواز مرگ‌ رويد و منتظرآمدنش‌ نشويد.

 

پيام‌ زيباي‌ مولي‌ الموحّدين‌ علي‌(ع) به‌ همه رادمرداني‌ است‌ كه‌ راه‌شهادت‌ برگزيده‌اند؛ با هجرت‌ از زندگي‌ مادّي‌، به‌ وادي‌ ايمن‌ و ملكوت‌ اعلارسيده‌اند و در جست‌ و جوي‌ كمال‌، به‌ سرچشمه‌ حيات‌ راه‌ يافته‌ و سرمست‌ ازجرعه «ارجعي‌ الي‌ ربك‌» به‌ رؤيت‌ جهان‌ و كشف‌ رضايت‌ حق‌ نائل‌ آمده‌اند.چه‌ غافلند دنيا پرستان‌ و بي‌ خبراني‌ كه‌ ارزش‌ شهادت‌ را در صحيفه‌هاي‌طبيعت‌ مي‌جويند؛ وصف‌ آن‌ را از حماسه‌ها و شعرها مي‌خواهند و در كشف‌آن‌ از هنر تخيّل‌ و كتاب‌ تعقّل‌ استمداد مي‌كنند. البته‌ حل‌ّ اين‌ معمّا جز به‌ مددعشق‌ ميسّر نمي‌شود. هضم‌ و فهم‌ كلام‌ مولا علي‌(ع) آن‌ گاه‌ ميسّر است‌ كه‌ عقل‌و دل‌ جان‌ را سرمايه‌ و ظرف‌ آن‌ سازيم‌؛ زيرا مخاطب‌ كلام‌ مولا بندگان‌خدايند نه‌ بنده غير، سخن‌ حضرت‌ دعوت‌ راهي‌ آكنده‌ از نور و سرور است‌؛توصيه‌ به‌ مرگي‌ اختياري‌ است‌؛ زيرا هر حركت‌ و تحولي‌، اگر مقّدر و محكوم‌و محتوم‌ شد، نه‌ سبب‌ كمال‌ است‌ و نه‌ پاداشي‌ در پي‌ دارد.از اين‌ رو همهحركات‌ و رفتار و گفتار بندگان‌ حقيقي‌ و مقرّب‌ خداوند از سر اختيار است‌.اين‌ سفارش‌ علي‌ است‌، كه‌ هم‌ ره‌شناس‌ است‌ هم‌ ره‌پيما و هم‌ رهنما.

 

 

 

معناي‌ كلمه «شهيد»

 

در كتب‌ لغت‌، براي‌ كلمه شهيد چند معنا ثبت‌ شده‌ است‌؛ مانند امين‌ درارائه شهادت‌، گواه‌، كشته‌ در راه‌ خدا و كسي‌ كه‌ چيزي‌ از او پوشيده‌ نيست‌.چنان‌ كه‌ شهادت‌ را؛ «خبر دادن‌ به‌ آنچه‌ ديده‌ شود و مجموع‌ آنچه‌ با حس‌درك‌ كردني‌ است‌» دانسته‌اند.

 

چرا كشته راه‌ خدا را «شهيد» مي‌خوانند؟ در اين‌ باره‌ وجوه‌ مختلفي‌ ذكرشده‌ است‌؛ مانند:

 

ــ شهيد شهادت‌ حق‌ را در راه‌ خدا برپا كرده‌، عملاً به‌ حق‌ به‌ شهادت‌ مي‌دهد.

 

ــ فرشتگان‌ او را مي‌بينند، پس‌ او شهيد به‌ معناي‌ مشهود است‌.

 

ــ خداوند و فرشتگانش‌، بهشت‌ را براي‌ شهيد گواهي‌ مي‌دهند.

 

ــ زنده‌ و نزد پروردگارش‌ حاضر است‌.

 

ــ ملكوت‌ و ملك‌ خداوند را مشاهده‌ مي‌كند.

 

ــ روز قيامت‌ گواه‌ برامّت‌هاي‌ ديگر هست‌.

 

در مجمع‌ البحرين‌ آمده‌ است‌: «شهيد از اسامي‌ خداوند است‌؛ يعني‌ آن‌ كه‌چيزي‌ از او پنهان‌ و غايب‌ نمي‌ماند.»

 

در حقيقت‌ شهيد دانستن‌ خدا بدان‌ معنا است‌ كه‌ خداوند همه‌ چيز رامي‌بيند و شاهد هر چيزي‌ است‌. از اين‌ رو، «شهيد» در انسان‌، معنايي‌ خاص‌دارد واژه‌هاي‌ «شهيد»، «شاهد»، «شهادت‌» و «شهود» در انسان‌ بيانگر نوعي‌خاص‌ از ديدن‌، رؤيت‌ كردن‌، حضور يافتن‌ و آگاهي‌ يافتن‌ است‌. «شهيد،همان‌ شاهد است‌ و شاهد، مشاهده‌ كننده چيزي‌ است‌ كه‌ در مورد اعتقاد وعلاقه قلبي‌ او است‌.»

 

در دائره المعارف‌MODERN ISLAMIC WORLDS واژه‌ شهيد اين‌گونه‌ معنا شده‌ است‌:

 

شهيد، در لغت‌، به‌ معناي‌ گواه‌ است‌. معمول‌ترين‌ معناي‌ اين‌ لغت‌ كه‌ بيش‌ ازپنجاه‌ و شش‌ بار به‌ صورت‌ مفرد، جمع‌ و قيد در قرآن‌ به‌ كار رفته‌، «شاهدعيني‌» يا «شاهد» در مفهوم‌ حقوقي‌ است‌.

 

در اصطلاح‌، اين‌ واژه‌ بر افرادي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ در راه‌ خدمت‌ به‌ دين‌ ودفاع‌ از آن‌ جان‌ خود را فدا مي‌كنند.... دين‌ اسلام‌ بر پايه «شهادت‌ دادن‌» به‌حقانيت‌ واپسين‌ وحي‌ خداوند از طريق‌ واپسين‌ پيامبرش‌ محمد (ص) بنياد شده‌است‌ و تا جايي‌ كه‌ پرشورترين‌ يا معنا دارترين‌ شكل‌ شهادت‌ دادن‌، به‌ نفس‌انسان‌ روح‌ مربوط‌ مي‌شود. بنابراين‌، پايه اسلام‌ شهادت‌ است‌.امّا همان‌ گونه‌ كه‌ديده‌ايم‌، عمل‌ شهادت‌ دادن‌ در اسلام‌ به‌ روش‌هاي‌ متعددي‌ انجام‌ مي‌پذيرد:از بيان‌ لااله‌ الاّالله، محمّد رسول‌اللّه‌ تا نهايي‌ترين‌ وجه‌ شهادت‌، يعني‌فداكردن‌ زندگي‌ خود براي‌ استقرار آرمان‌هاي‌ اسلامي‌ يا دفاع‌ از آن‌ آرمان‌ها.

 

بنابر آنچه‌ گفته‌ شد، مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ معناي‌ واژه شهيد، از كشته‌ در راه‌خدا فراتر مي‌رود و هركس‌ كه‌ به‌ مقام‌ شهود حقيقت‌ رسد و با عمل‌ خود به‌يگانگي‌ و حقانيت‌ خداوند و شهادت‌ دهد، شهيد است‌؛ اگر چه‌ در جهاد كشته‌نشود و با مرگ‌ طبيعي‌ از دنيا رود.احاديثي‌ نيز در اين‌ زمينه‌ وارد شده‌ كه‌ دربخش‌ بعدي‌ مقاله‌ به‌ آن‌ها اشاره‌ خواهد شد.از سوي‌ ديگر، تقديم‌ جان‌ در راه‌حق‌، بالاترين‌ مرتبه «شهادت‌ دادن‌ به‌ ربوبيت‌ خداوند و محبوب‌ترين‌ عمل‌نزد خداوند است‌.

 

 

 

اقسام‌ شهادت‌

 

برخي‌ روايات‌ را از دايره كشته‌ شدن‌ در حين‌ جهاد بيرون‌ برده‌ و پاره‌اي‌از مرگ‌ها يا ارزش‌هاي‌ ديگر را نيز در اين‌ گستره‌ وارد كرده‌اند. در اين‌بخش‌، به‌ بررسي‌ برخي‌ از اين‌ روايات‌ مي‌پردازيم‌:

 

مادري‌ كه‌ پس‌ از تحمل‌ رنج‌ فراوان‌ هنگام‌ تولد فرزندش‌ از دنيا مي‌رود،انسان‌ِ بي‌ گناهي‌ كه‌ كاشانه‌اش‌ برسرش‌ خراب‌ مي‌شود و جان‌ خويش‌ را ازدست‌ مي‌دهد، دانش‌ پژوهي‌ كه‌ در راه‌ كسب‌ دانش‌ و فضيلت‌ بدرود زندگي‌مي‌كند و فرد زحمت‌ كش‌ كه‌ در راه‌ تأمين‌ معاش‌ خود و همسر و فرزندان‌ وديگر اعضاي‌ خانواده‌اش‌ از اين‌ جهان‌ رخت‌ برمي‌بندد، همگي‌ مقام‌ وپاداشي‌ چون‌ شهيدان‌ دارندو نيز آنان‌ كه‌ در آرزوي‌ شهادتند و در بسترمرگ‌ مي‌ميرند، همگي‌ مرتبتي‌ چون‌ شهيدان‌ دارند.

 

در صحيح‌ مسلم‌ آمده‌ است‌: هركس‌ شهادت‌ را از خداوند صادقانه‌بطلبد، خداوند او را به‌ منزلت‌ و مقام‌ شهدا مي‌رساند؛ اگر چه‌ در بستر بميرد.

 

نيز در كتاب‌ شريف‌ كافي‌ آمده‌ است‌: هركس‌ در راه‌ دفع‌ ظلمي‌ كه‌ به‌ اوشده‌، كشته‌ شود، شهيد است‌.

 

امام‌ علي‌ (ع) در دو جاي‌ نهج‌ البلاغه‌ به‌ همتا بودن‌ افراد ديگري‌ با شهدااشاره‌ مي‌كند: نخست‌ آن‌ كه‌ بر فعل‌ حرام‌ و خلاف‌ و عفت‌ قدرت‌ داشته‌ باشد،امّا پاكدامني‌ پيشه‌ كند:

 

اجر و پاداش‌ جهاد كننده‌اي‌ كه‌ در راه‌ خدا كشته‌ مي‌شود، بيش‌تر نيست‌ ازكسي‌ كه‌ ]بر حرام‌ و ناشايسته‌[ توانايي‌ داشته‌ باشد و عفت‌ و پاكدامني‌ به‌ كارگيرد. نزديك‌ است‌ شخص‌ پاكدامن‌ فرشته‌اي‌ از فرشتگان‌ خدا شود.

 

طبق‌ اين‌ سخن‌ امام‌ (ع) رعايت‌ عفاف‌ و پاكدامني‌ و تأثيري‌ كه‌ اين‌ ارزش‌نيكو در شخصيت‌ انسان‌ دارد، از جهاد در راه‌ خدا و شهادت‌ كم‌تر نيست‌. آن‌حضرت‌ (ع) در خطبه‌اي‌ ديگر ارزش‌ و اهميت‌ «معرفت‌» را يادآور شده‌، مي‌فرمايد:

 

هركه‌ از شما در بستر خود بميرد در حالي‌ كه‌ به‌ حق‌ پروردگارش‌ و حق‌پيغمبر و فرستاده او حق‌ اهل‌ بيت‌ آن‌ حضرت‌ آشنا و عارف‌ باشد،شهيد مرده‌ است‌ و مزد او با خدا است‌ و سزاوار پاداش‌ كردار نيكويي‌است‌ كه‌ در انديشه‌ داشته‌ و اين‌ انديشه‌ جاي‌ شمشير كشيدن‌ او رامي‌گيرد و هر چيز را مدّت‌ و به‌ سررسيدني‌ است‌.

 

در حديث‌ ديگري‌ آمده‌ است‌: همه شيعيان‌ ـ بنابر آيه الذين‌ امنو بالله ورسله‌ اولئك‌ هم‌ الصديقون‌ و الشهداء عند ربهم‌ ـ صديق‌ و شهيدند؛ اگر چه‌در بسترشان‌ بميرند.

 

همچنين‌ گاه‌ خداوند به‌ انسان‌هايي‌ اجر شهيد مي‌دهد؛ مانند مردي‌ كه‌ درخانه‌ در خدمت‌ خانواده‌اش‌ در خانه‌ باشد، زن‌ غيرتمند و بلاديده‌اي‌ كه‌صبر پيشه‌ كند، همگي‌ اجر و مقام‌ شهيد را دارند. از سوي‌ ديگر، در روايت‌آمده‌ است‌: چه‌ بسيار كساني‌ كه‌ سلاح‌ به‌ آن‌ها اصابت‌ كرده‌ امّا شهيد نيستند وچه‌ بسيار كساني‌ كه‌ در بسترشان‌ مرده‌اند امّا نزد خدا صديق‌ و شهيدند.

 

بنابراين‌، شهادت‌ درجات‌ و مراتب‌ مختلف‌ دارد و آنچه‌ قتل‌ در حين‌ جهادارزشمند است‌ كه‌ با معرفت‌ و اختيار صورت‌ گيرد نه‌ از سر جبر و اضطرار. درواقع‌ مقام‌ صداقت‌ و شهادت‌ رابطه متقابل‌ دارند. مؤمني‌ كه‌ با گفتن‌ شهادتين‌ باخداوند پيمان‌ بندگي‌ مي‌بندد، چنانچه‌ بر سر اين‌ پيمان‌ صادق باشد و به‌ حقيقت‌

لا اله‌ الاّالله جامه عمل‌ پوشاند، شهيد از دنيا رفته‌ است‌. همان‌ گونه‌ كه‌ ذكر شد،يكي‌ از معاني‌ شهادت‌ عملي‌ كردن‌ قول‌ به‌ يگانگي‌ خداوند و ربوبيت‌ او است‌.

 

 

 

مقام‌ و منزلت‌ شهيد

 

در روايات‌ آمده‌ است‌: نخستين‌ قطره خون‌ شهيد كه‌ بر زمين‌ مي‌چكد، جزقرض‌ همه گناهان‌ او ]كه‌ حق‌ الناس‌ است[ را پاك‌ مي‌كند. در واقع‌ شهادت‌همه بدي‌ها و گناهان‌ گذشته فرد را مي‌پوشاند؛ زيرا شهيد از گرامي‌ترين‌ گوهرو سرمايه خود مي‌گذرد و آن‌ را تقديم‌ خدا مي‌كند.

 

همچنين‌ شهيد به‌ غسل‌ و كفن‌ نيازي‌ ندارد و در قبر از او پرس‌ و جونمي‌شود. از پيامبر(ص) پرسيده‌ شد: چگونه‌ است‌ كه‌ شهدا از اين‌ امرمستثنايند؟ پيامبر پاسخ‌ داد: «همان‌ برِ شمشيرها در بالاي‌ سر شهيد براي‌آزمايش‌ او كافي‌ است‌». استاد شهيد مرتضي‌ مطهري‌ در اين‌ باره‌ مي‌گويد:

 

روح‌ و شخصيت‌ شهيد آن‌ چنان‌ پاك‌ و وارسته‌ شده‌ كه‌ در بدنش‌ و درخونش‌ و حتي‌ در جامه‌اش‌ اثر گذاشته‌ است‌. بدن‌ شهيد يك‌ «جسدمتروح‌» است‌؛ يعني‌ جسدي‌ است‌ كه‌ احكام‌ روح‌ بر آن‌ جاري‌ شده‌است‌... بدن‌ و جامه شهيد از ناحيه روح‌ و انديشه‌ و حق‌ پرستي‌ وپاك‌باختگي‌اش‌ كسب‌ شرافت‌ كرده‌ است‌.

 

خون‌ شهيد در حكم‌ مطهِّرات‌ است‌، همه گناهان‌ و ناپاكي‌ها را مي‌شويد وشهيد را به‌ مقام‌ اوليا و خاصان‌ خداوند مي‌رساند. رسول‌ خدا فرموده‌: هيچ‌قطره‌اي‌ نزد خداوند از قطره خوني‌ كه‌ در راه‌ خدا ريخته‌ شود، محبوب‌ترنيست‌.

 

بهشت‌ هشت‌ در دارد كه‌ يكي‌ از آن‌ها ويژه شهدا و صالحان‌ است‌ و به‌فرموده رسول‌ گرامي‌ اسلام‌ (ص)، شهيد نخستين‌ كسي‌ كه‌ وارد بهشت‌ مي‌شود.

 

علي‌ (ع) در حال‌ ترغيب‌ مردم‌ به‌ جهاد بود كه‌ مردي‌ گفت‌: مرا از فضيلت‌جنگيدن‌ با دشمنان‌ در راه‌ خدا آگاه‌ ساز. حضرت‌ فرمود: در يكي‌ از جنگ‌هادر ركاب‌ پيامبر بودم‌ و همين‌ را از وي‌ پرسيدم‌، فرمودند: جنگجويان‌ چون‌قصد جنگ‌ كنند، خداوند برائت‌ از آتش‌ برايشان‌ مي‌نويسد. هنگامي‌ كه‌وسايل‌ و ابزار لازم‌ را فراهم‌ آورند، خداوند نزد فرشتگان‌ به‌ آنان‌ مباهات‌مي‌كند و چون‌ از خانه‌ بيرون‌ آيند، گويا از گناهانشان‌ خارج‌ گشته‌اند... بهشت‌زير سايه شمشيرها است‌. همانا ضربه شمشير بر شهيد آسان‌تر از نوشيدن‌ آب‌خنك‌ در روز گرم‌ است‌. هنگامي‌ كه‌ شهيد با ضربه‌اي‌ از اسبش‌ بر خاك‌ افتد،به‌ زمين‌ نمي‌رسد تا همسر بهشتي‌اي‌ كه‌ خداوند به‌ وي‌ ارزاني‌ مي‌دارد، او را به‌كرامت‌. لطف‌ الاهي‌ بشارت‌ دهد. چون‌ به‌ زمين‌ مي‌رسد، آن‌ همسر به‌ اومي‌گويد: درود و آفرين‌ بر روح‌ پاكي‌ كه‌ از بدني‌ طيب‌ خارج‌ شده‌ است‌....

 

شهيد در حيات‌ پس‌ از مرگ‌ با ويژگي‌هاي‌ زير از ديگر مسلمانان‌ متمايز مي‌شود:

 

1. شهيد پس‌ از مرگ‌ از بازخواست‌ دو فرشته پرسشگر معاف‌ است‌.

 

2. بعد از مرگ‌ از برزخ‌ مي‌گذرد و مستقيماً به‌ بالاترين‌ جاي‌ بهشت‌ يعني‌نزديك‌ترين‌ مكان‌ به‌ عرش‌ الاهي‌ صعود مي‌كند. اين‌ جايگاه‌ زيباترين‌منزل‌ است‌ و «دارالشهداء» نام‌ دارد.

 

3. در قيامت‌ جراحت‌هاي‌ شهيدان‌، خونين‌ و سرخ‌ مي‌شود و بوي‌ مشك‌ مي‌دهد.

 

4. در ميان‌ تمام‌ ساكنان‌ بهشت‌: تنها شهدا آرزوي‌ بازگشت‌ به‌ زمين‌ دارند تاديگر بار شهيد شوند.

 

5. شهيد از بند گناه‌ رها شده‌، به‌ شفاعت‌ نيازي‌ ندارد.

 

6. شهيدان‌ از شفيعان‌ به‌ شمار مي‌آيند.

 

رسول‌ خدا(ص) فرمود: شهيد هفتاد هزار نفر از خانواده‌، خويشان‌ وهمسايگانش‌ را شفاعت‌ مي‌كند تا آن‌ جا كه‌ همسايگان‌ درباره‌ نزديك‌تر بودن‌خود به‌ شهيد با هم‌ نزاع‌ مي‌كنند. البته‌ برترين‌ پاداش‌ و گرانبهاترين‌ منزلت‌شهيد حيات‌ جاودان‌ در قرب‌ پروردگار و متنعم‌ شدن‌ از خوان‌ نعم‌ معنوي‌است‌. فرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد:

 

ولا تحسبن‌ الذين‌ قتلوا في‌ سبيل‌ الله أمواتا، بل‌ احياءٌ عند ربهم‌ يرزقون‌.

 

شهيد در اين‌ دنيا نيز به‌ مقام‌ شهود حقيقت‌ مي‌رسد و با بصيرت‌ و يقين‌ به‌سوي‌ خداوند مي‌رود. امام‌ علي‌ (ع) مي‌فرمايد:

 

هركه‌ منكر و ستمي‌ را با شمشير انكار كند تا كلمه خدا بلندتر و كلمهستمكار پست‌تر شود، او كسي‌ است‌ كه‌ به‌ راه‌ رستگاري‌ رسيده‌ و به‌ راه‌ راست‌قيام‌ نموده‌ و يقين‌ و باور در دل‌ او روشن‌ و هويدا گشته‌ است‌.

 

 

 

شوق‌ شهادت‌ در كلام‌ علي‌(ع)

 

شهادت‌ در نظر علي‌ (ع) محبوبي‌ گمشده‌ است‌ كه‌ طلبش‌ تا به‌ آن‌ نرسد،آرام‌ نمي‌گيردو آب‌ حياتي‌ است‌ كه‌ تشنگان‌ بي‌رمق‌ و از نفس‌ افتاده‌ را سيراب‌مي‌كند. از اين‌ رو، بزرگ‌ انسان‌ تاريخ‌ بشري‌، وقتي‌ در محراب‌ مسجد زخم‌ِشهادت‌ بر مي‌دارد، عاشقانه‌ ندا سر مي‌دهد: فزت‌ُ و رب‌ِّ الكعبه. آن‌ حضرت‌در اين‌ باره‌ مي‌فرمايد:

 

سوگند به‌ خدا هيچ‌ باكي‌ ندارم‌ از داخل‌ شدن‌ در مرگ‌ يا اين‌ كه‌ مرگ‌ناگاه‌ مرا دريابد.

 

او خود، بي‌ آن‌ كه‌ ذرّه‌اي‌ هراس‌ به‌ خود راه‌ دهد، پيشتاز صحنه‌هاي‌ جنگ‌بود:

 

به‌ خدا سوگند اگر من‌ تنها با ايشان‌ رو به‌ رو شوم‌ و آن‌ها همه روي‌زمين‌ را پر كرده‌ باشند، باك‌ نداشته‌ و نمي‌هراسم‌... و من‌ به‌ ملاقات‌خدا مشتاق‌ بوده‌ و انتظار نيكويي‌ پاداش‌ او را اميدوارانه‌ دارم‌.

 

حضرت‌ درباره جهاد في‌ سبيل‌ الله و ترغيب‌ يارانش‌ به‌ اين‌ امر فرمود:

 

جهاد دري‌ است‌ از درهاي‌ بهشت‌ كه‌ خداوند آن‌ را به‌ روي‌ خواص‌ّدوستان‌ خود گشوده‌ و لباس‌ تقوا و پرهيزگاري‌ است‌ و زره‌ محكم‌ حق‌تعالي‌' و سپر قوي‌ او است‌. پس‌ هرگاه‌ از آن‌ دوري‌ كند، خداوند جامهذلّت‌ و رداي‌ بلا بر او مي‌پوشاند.

 

چه‌ شيرين‌ است‌ سخن‌ مولا آن‌ گاه‌ كه‌ در ميدان‌ كارزا، اشتياق‌ عاشقان‌ اللهبه‌ ملاقات‌ معبودشان‌ را چنين‌ توصيف‌ مي‌كند و عطش‌ تشنگان‌ ديدار حق‌ رافزوني‌ مي‌بخشد:

 

مجاهدان‌ شهادت‌ طلب‌ چنان‌ به‌ سوي‌ خدا پر مي‌كشيدند كه‌ تشنگان‌ به‌جانب‌ آب‌. بهشت‌ در پرتو آذرخش‌ نيزه‌ها است‌. امروز خبرها در بوتهآزمون‌ ارزيابي‌ مي‌شوند و به‌ خدا سوگند كه‌ اشتياق‌ من‌ به‌ صحنه نبرد ورويارو شدن‌ با دشمن‌، بيش‌ از شوقي‌است‌ كه‌ آنان‌ به‌ خانمان‌ خود دارند.

 

طالب‌ شهادت‌ در كلام‌ علي‌ الرائح‌ الي‌ الله نام‌ گرفته‌ است‌؛ يعني‌ كسي‌ كه‌به‌سوي‌ خدا بال‌ گشاده‌، جانب‌ او پرواز مي‌كند و چنان‌ تشنه‌اي‌ كه‌ آب‌مي‌جويد، مشتاق‌ آرام‌ گرفتن‌ در آغوش‌ خدا است‌. آن‌ گرامي‌، در پاسخ‌ به‌معاويه‌، از شجاعت‌ خود در جنگ‌ و شهادت‌طلبي‌اش‌ چنين‌ ياد مي‌كند:

 

گفته‌اي‌ كه‌ من‌ و يارانم‌ را از تو جز شمشير نصيبي‌ نيست‌! به‌ خداسوگند كه‌ تو در اوج‌ گريه‌، آدمي‌ را به‌ قهقهه‌ وا مي‌داري‌! چه‌ گاه‌ پسران‌عبدالمطلب‌ را در رويارويي‌ با دشمن‌ روي‌ گردان‌ و از شمشيرهاهراسان‌ ديده‌اي‌؟

 

آن‌ جا كه‌ بي‌خردي‌ ياران‌ دلش‌ را مي‌آزرد و جفا كاري‌هاي‌ زمانه‌ روح‌ بزرگش‌ رامي‌فشارد، تنها اميد به‌ شهادت‌ او را در جامعه‌ نگه‌مي‌دارد و دل‌ پردردش‌ را تسلاّ مي‌بخشد:

 

به‌ خدا سوگند كه‌ اگر اين‌ اميد نبود كه‌ در يكي‌ از ديدارهاي‌ سخت‌ بادشمن‌ كه‌ در پيش‌ است‌، شهادت‌ را بهره‌ برم‌، اسب‌ خويش‌ زين‌مي‌نهادم‌ و از ميان‌ شما براي‌ هميشه‌ كوچ‌ مي‌كردم‌ و ديگر تا آن‌ زماني‌كه‌ نسيمي‌ از جانب‌ شمال‌ يا جنوب‌ بوزد، شما را طلب‌ نمي‌نمودم‌.

 

وقتي‌ حضرت‌ از مردم‌ روزگار خود سخت‌ پريشان‌ و از فقدان‌ ياران‌باوفايش‌ كه‌ در جوار آرام‌ گرفته‌اند، دلتنگ‌ مي‌شود، نداي‌ غريبي‌ سر مي‌دهدكه‌ هنوز از افراد قرون‌ شنيده‌ مي‌شود:

 

أين‌ القوم‌ُ الّذين‌ دُعوا الي‌ الاسلام‌ فقَبِلوه‌؟ كجايند آناني‌ كه‌ تا به‌اسلام‌ دعوت‌ شدند، آغوش‌ خود را براي‌ پذيرفتنش‌ باز كردند؟ و باقرآن‌ حركت‌ كردند نه‌ اين‌ كه‌ به‌ قرائتش‌ بنشينند، دعوت‌ حماسي‌ وپرجذبه جهاد را با شيفتگي‌ و عشق‌ پاسخ‌ گفتند -به‌ سان‌ اُشتراني‌ كه‌نوزادانشان‌ را پذيرا مي‌شوند - شمشيرها را نيام‌ بيرون‌ كشيدند و درصفوفي‌ منظم‌ و فشرده‌ و يورش‌هاي‌ پياپي‌، كران‌ تا كران‌ اين‌ سرزمين‌را از آلايش‌ كفر پاك‌ كردند... .  

به‌ خدا سوگند كه‌ براي‌ من‌ مرگ‌ْ پيشامدي‌ غافلگير كننده‌ و ناخوشايندنيست‌، و در افقش‌ هيچ‌ طليعه زشتي‌ نمايان‌ نشد؛ زيرا كه‌ داستان‌ مرگ‌و من‌، داستان‌ جست‌ و جوگر آب‌ در شب‌ تار است‌ كه‌ ناگاه‌ به‌ آن‌ دست‌يابد و يا عاشقي‌ كه‌ معشوقه خويش‌ را در آغوش‌ كشد.       

آري‌ آنچه‌ نزد خدا است‌ ابرار را ارزشمندتر است‌.

 

علي‌ در پي‌ محبوب‌ خود گشت‌ و سرانجام‌ بدان‌ دست‌ يافت‌. دعاي‌ او جزاين‌ نبود كه‌ خداوند پايان‌ زندگي‌اش‌ را شهادت‌ قرار دهد و او را به‌ مقام‌جايگاه‌ شهيدان‌ رساند: نسأل‌ اللهَ منازل‌ الشهداء و مُعايَشَه السُّعَداء....

 

روح‌ بي‌ تاب‌ و بي‌ قرار علي‌، تجلي‌ بخش‌ اين‌ آيه شريف‌ بود: فمنهم‌ من‌قضي‌ نحبه‌ و منهم‌ من‌ ينظر و ما بدّلوا تبديلا.

 

 

 

چرا شهادت‌؟

 

چه‌ بسا براي‌ بي‌ خبران‌ از عشق‌ و عاشقي‌ و مستي‌ اين‌ پرسش‌ پيش‌ مي‌آيدكه‌ راز اين‌ شوريدگي‌ عاشقان‌ شيدايي‌ مقرّبان‌ چيست‌؟ بار ديگر در كلام‌علي‌(ع) غوطه‌ مي‌خوريم‌ تا از بحر حكمت‌ او درّي‌ بيرون‌ آورده‌، از آب‌حيات‌ كلامش‌ جرعه‌اي‌ بنوشيم‌. ابتدا زندگي‌ و مرگ‌ و دنيا و آخرت‌ را از ديدعلي‌ معنا مي‌كنيم‌ تا اشتياق‌ او را براي‌ شهادت‌ بهتر دريابيم‌.

 

ايها الناس‌، انَّما الدنيا دارُ مجاز والا´خره دارُ قرار...؛ اي‌ مردم‌، جزاين‌ نيست‌ كه‌ دنيا سراي‌ گذر است‌ و آخرت‌ جاي‌ قرار ماندن‌. پس‌، ازگذرگاه‌ براي‌ قرارگاهتان‌ توشه‌ برگيريد و نزد كسي‌ كه‌ اسرارتان‌ رامي‌داند، پرده‌دري‌ مكنيد. و اخرجوا من‌ الدنيا قلوبكم‌ من‌ قبل‌ أن‌تُخرَج‌َ منها ابدانكُم‌؛ دل‌هاتان‌ را از دنيا خارج‌ كنيد پيش‌ از آن‌كه‌بدن‌هايتان‌ را از آن‌ بيرون‌ برند. دنيا محل‌ آزمون‌ و ابتلا است‌ و خلق‌شما براي‌ آخرت‌ بوده‌ است‌. 

... اهل‌ دنيا چون‌ كارواني‌ هستند كه‌ در آن‌ فرود آمده‌اند و ناگاه‌جلودارشان‌ بر آنان‌ بانگ‌ مي‌زند و آنان‌ را به‌ كوچ‌ فرا مي‌خواند.    

بدان‌ كه‌ تو براي‌ آخرت‌ آفريده‌ شده‌اي‌ نه‌ براي‌ دنيا نيستي‌ نه‌ براي‌هستي‌ و براي‌ مردن‌ نه‌ براي‌ زندگاني‌. بدان‌ كه‌ كه‌ در مقام‌ كوچ‌ و درسراي‌ موقت‌ و در راه‌ به‌ سوي‌ آخرت‌ هستي‌. تو رانده مرگي‌ كه‌گريزنده‌ از آن‌ رهايي‌ نمي‌يابد و جوينده‌، آن‌ را از دست‌ نمي‌دهد وناچار مرگ‌ او را درمي‌يابد.

 

علي‌ (ع) از انسان‌ها مي‌خواهد ماهيت‌ فناپذير دنيا را عميقاً درك‌ كنند وبراي‌ رهايي‌ از تنگناي‌ حيات‌ِ مادي‌ راهي‌ برتر برگزينند. برترين‌ انتخاب‌ انسان‌براي‌ پاسخ‌ به‌ نيازها و تمايلات‌ دروني‌ مرگ‌ سرخ‌ است‌. حضرت‌ در باره لزوم‌تهيه توشه سفر آخرت‌ مي‌فرمايد:

 

تجهزوا ـ رحمكم‌ الله ـ فقد فيكم‌ بالرحيل‌...؛ خدا شما را بيامرزد!وسايل‌ سفر را آماده‌ نماييد كه‌ بانگ‌ الرحيل‌ را بر شما زده‌اند. ماندن‌در دنيا را كم‌ پنداريد و با توشه شايسته‌ سوي‌ خدا بازگرديد؛ زيرامقابل‌ شما گردنه‌هاي‌ هولناك‌ و منازل‌ ناهمواري‌ است‌ كه‌ از ورود وتوقف‌ در آن‌ها ناگزيريد.

 

علي‌(ع) ما را به‌ دل‌كندن‌ از وابستگي‌مي‌خواند و از دنيازدگي‌ بر حذر مي‌دارد.

 

دنيا در چشم‌ علي‌، از استخوان‌ بي‌ گوشت‌ خوك‌ در دست‌ بيمار مبتلا به‌خوره‌ خوارتر است‌. او دنيا را چنين‌ خطاب‌ مي‌كند:

 

اي‌ دنيا؛ اي‌ دنيا؛ از من‌ بگذر! آيا خود را به‌ من‌ عرضه‌ مي‌كني‌ و مي‌نمايي‌؟يا به‌ من‌ شوق‌ داشته‌، مرا خواهاني‌؟ چه‌ دور است‌ آرزوي‌ تو! ديگري‌ رابفريبد كه‌ مرا به‌ تو نيازي‌ نيست‌. تو را سه‌ طلاقه‌ كرده‌ام‌ كه‌ در آن‌ بازگشتي‌نمي‌باشد. پس‌ زندگاني‌ تو كوتاه‌ و اهميت‌ تو اندك‌ و آرزوي‌ تو پست‌است‌. آه‌ از كمي‌ توشه‌ و درازي‌ راه‌ و دوري‌ سفر و سختي‌ ورودگاه‌.

 

مولاي‌ متقيان‌ از همه انسان‌ها مي‌خواهد جز سعادت‌ جاودانگي‌ راهي‌برنگزينند و با كردار خود بر مرگ‌ پيشي‌ گيرند:

 

با كردارتان‌ بر مرگ‌هاي‌ خود پيشي‌ گيريد؛ زيرا شما گروگان‌ چيزي‌هستيد كه‌ از پيش‌ فرستاده‌ايد. 

بخريد چيزي‌ را كه‌ براي‌ شما باقي‌ مي‌ماند نه‌ آنچه‌ كه‌ از كفتان‌ مي‌رود.

 

مگر نه‌ آن‌ كه‌ خدا فرموده‌ است‌: ان‌ الله اشتري‌ من‌ المؤمنين‌ انفسهم‌. كدام‌معامله‌اي‌ از داد و ستد با خداوند نيك‌تر و پرسودتر است‌؟! پس‌ شايسته‌ است‌انسان‌ دل‌ به‌ درياي‌ حق‌ جويي‌ سرپارد، جرعه‌ جرعه‌ شراب‌ عشق‌ نوشد وجانش‌ را به‌ خريدار حقيقي‌ فروشد تا حيات‌ جاوداني‌ كسب‌ كند و در جوارحق‌ آرام‌ گيرد. بنابراين‌، شهيدان‌ برترين‌ معامله‌ را انجام‌ مي‌دهند. در نگاه‌ امام‌علي‌ (ع) مهم‌ترين‌ انگيزه‌هاي‌ شهادت‌طلبي‌ عبارت‌ است‌ از:

 

 

 

الف‌) شوق‌ به‌ لقاء الله

 

شهيدان‌ مايه حيات‌ خود را در طبق‌ اخلاص‌ مي‌گذارند و تقديم‌ معبودمي‌كنند تا در برابر آن‌، جوار حق‌ تعالي‌ را خريداري‌ كنند:

 

مرداني‌ كه‌ از مرگ‌، تن‌پوشي‌ چسبان‌ ساخته‌اند و آنچه‌ را بيش‌ از هرديداري‌ آرزومندند، ديدار پروردگارشان‌ است‌.

 

 

 

ب‌) زندگي‌ راستين‌

 

شهادت‌ْ مرگ‌ اختياري‌. وقتي‌ انسان‌ ستم‌ و خواري‌ را در حال‌ چيرگي‌مي‌يابد شهادت‌ را كه‌ عزت‌ و سرافرازي‌  واقعي‌ است‌، بر مي‌گزيند.

 

بي‌ترديد مرگ‌، جوينده‌اي‌ جدّي‌ است‌ كه‌ نه‌ جاي‌ ماندگان‌ را از دست‌مي‌دهد و نه‌ از گرفتن‌ فراريان‌ ناتوان‌ مي‌شود. و در اين‌ ميان‌ بي‌گمان‌مرگ‌ سرخ‌ ارجمندترين‌ مرگ‌ها است‌. سوگند به‌ آن‌ كه‌ جان‌ ابي‌طالب‌در دست‌ او است‌ كه‌ تحمّل‌ هزار زخم‌ شمشير بر من‌ آسان‌تر از مرگ‌در بستري‌ است‌ كه‌ نه‌ در راستاي‌ پيروزي‌ از خدا است‌.

آن‌ زندگي‌ كه‌ در آن‌ ديگري‌ بر انسان‌ چيره‌ است‌ مرگ‌ است‌ و مرگي‌ كه‌انسان‌ با قدرت‌ خود انتخاب‌ مي‌كند زندگي‌ راستين‌ است‌.

 

 

 

ج‌) بزرگي‌ روح‌ و بدي‌ زمانه‌

 

دشواري‌ها و تلخي‌هاي‌ روزگار انسان‌هاي‌ معمولي‌ را در بند محاسبات‌رايج‌ مادي‌ گرفتار مي‌سازد. در اين‌ موقعيت‌، ارواح‌ بزرگ‌ تسليم‌ نمي‌شوند وبا گزينش‌ شهادت‌ زمينه دگرگوني‌هاي‌ عميق‌ را فراهم‌ مي‌آورد.

 

از خدا مي‌خواهم‌ كه‌ به‌ زودي‌ از ياراني‌ چنين‌، آسوده‌ام‌ كند، كه‌ به‌ خداسوگند اگر رويارويي‌ با دشمن‌ و رسيدن‌ به‌ فيض‌ شهادت‌ را اميد نبسته‌بودم‌ و با اين‌ دلخوشي‌ خود را براي‌ مرگ‌ آماده‌ نمي‌كردم‌، حتّي‌ ماندن‌ يك‌روز را با اينان‌ دوست‌ نمي‌داشتم‌ و يك‌ بار ديدنشان‌ را هم‌ تحمل‌ نمي‌كردم‌.

ميان‌ من‌ و شما چنان‌ ناسازگاري‌ است‌ كه‌ خشم‌ و خشنودي‌، هرگزاحساسي‌ مشترك‌ نداريم‌ و در اين‌ اوضاع‌، در آغوش‌ كشيدن‌ مرگ‌ را ازهر چيز ديگري‌ خوش‌تر مي‌دارم‌.   

به‌ خدا سوگند كه‌ اگر هم‌ اكنون‌ روز موعود فرا رسد ـ كه‌ بي‌گمان‌ فرا مي‌رسد ـدرست‌ در حالي‌ به‌ سراغم‌ مي‌آيد و ميان‌ من‌ و شما جدايي‌ مي‌اندازد كه‌ ازهمدمي‌ با شما به‌ ستوه‌ آمده‌ام‌ و ميان‌ شما نيز احساس‌ تنهايي‌ مي‌كنم‌.

 

آري‌، انساني‌ كه‌ روحش‌ بزرگ‌ است‌ در هنگامه دشواري‌ها و بن‌ بست‌هاي‌مادّي‌ و فساد جامعه‌ شهادت‌ و مرگ‌ سرخ‌ را بهترين‌ درمان‌ مي‌داند.

 

 

 

د) دل‌ بريدن‌ از دنياي‌ فاني‌ و دل‌ بستن‌ به‌ حقيقت‌ باقي‌

 

بندگان‌ نيك‌ خدا، آهنگ‌ رفتن‌ كردند وارزش‌هاي‌ ناچيز و ناپايدار دنيارا به‌ ارزش‌هاي‌ فراوان‌ و فناپذير آخرت‌ فروختند.       

دنيا آهنگ‌ آنان‌ مي‌كند، امّا آنان‌ را گرايشي‌ به‌ دنيا نباشد و چون‌ به‌دامشان‌ افكند، خويش‌ را فديه‌ مي‌سازد و با شهادت‌ از دامش‌ مي‌رهند.

 

بي‌ترديد دل‌ بستن‌ به‌ دنيا مانع‌ شهادت‌طلبي‌ است‌. آنچه‌ روحيهشهادت‌طلبي‌ را گسترش‌ و ارتقاء مي‌بخشد، دل‌ بريدن‌ از دنيا است‌. حضرت‌ باگريزندگان‌ از جهاد چنين‌ سخن‌ مي‌گويد:

 

جان‌ِ سخن‌ اين‌ است‌ كه‌ شما ماندن‌ را دوست‌ مي‌داريد و من‌ نمي‌توانم‌آنچه‌ را كه‌ خوش‌ نداريد، به‌ زور بر شما تحميل‌ كنم‌.

 

 

 

و) اجراي‌ حق‌ و احياي‌ اسلام‌

 

به‌ جان‌ خودم‌ سوگند، در جنگيدن‌ با كسي‌ كخ‌ مخالفت‌ حق‌ كرده‌ و درراه‌ ضلالت‌ و گمراهي‌ قدم‌ نهاده‌ است‌، مسامحه‌ و سستي‌ نمي‌كنم‌.

 

امام‌ علي‌ (ع) گاه‌ وضعيت‌ خويش‌ در زمان‌ حيات‌ رسول‌ خدا را يادآورمي‌شد و به‌ مردم‌ زمان‌ خود مي‌فرمود:

 

اگر رفتار ما مانند شما بود، پايه دين‌ برقرار نمي‌گرديد و شاخه درخت‌ايمان‌ سبز نمي‌گشت‌... .

 

در نگاه‌ آن‌ حضرت‌، احياي‌ اسلام‌ و اجراي‌ حق‌ ارزشي‌ است‌ كه‌

 

جان‌باختن‌ در راه‌ آن‌ شايسته‌ است‌:

 

آري‌ هركه‌ هواي‌ ديدار يار در سر دارد، بايد ترك‌ خوشي‌ كند و براي‌خشنودي‌ محبوب‌، سختي‌ها را بر خود هموار سازد تا خدايش‌ نداي‌سلام‌عليكم‌ بما صبرتم‌ سر دهد و او را به‌ سوي‌ خود فرا خواند.

 

آنچه‌ گفته‌ آمد، عوامل‌ و انگيزه‌هاي‌ شهادت‌طلبي‌ است‌؛ امّا مي‌تواند نتايج‌شهادت‌طلبي‌ در درون‌ يك‌ فرد نيز به‌ شمار آيد. كسي‌ كه‌ عاشق‌ شهادت‌ باشد،خود را همواره‌ مجاهد في‌ سبيل‌ الله مي‌بيند، وظيفه خود را انجام‌ مي‌دهد و درپي‌ احقاق‌ حق‌ و ابطال‌ باطل‌ است‌. آن‌ كه‌ شوق‌ مرگ‌ سرخ‌ دارد، از دنيا دل‌بريده‌،فريفته زيور و زينت‌هايش‌ نمي‌شود. كسي‌ كه‌ از دنيا دل‌ بريده‌ و به‌ آن‌سرا دل‌ بسته‌ است‌، به‌ زندگي‌ِ زبونانه‌ تن‌ نمي‌دهد؛ هيچ‌ گونه‌ مصلحت‌ انديشي‌راتاب‌ نمي‌آورد؛ شجاعانه‌ در برابر ستم‌ و دورويي‌ مي‌ايستد و از هيچ‌ چيزنمي‌هراسد. اين‌ انسان‌ چنان‌ ارجمند است‌ كه‌ يادش‌ در خاطر حجت‌ خداوندنقش‌ مي‌بندد. امام‌(ع) با عباراتي‌ حسرتبار از ياران‌ شهيدش‌ چنين‌ ياد مي‌كند:

 

... بندگان‌ نيك‌ خداوند آهنگ‌ رفتن‌ كردند، و ارزش‌هاي‌ ناچيز وناپايدار دنيا را بر ارزش‌هاي‌ فراوان‌ و فناناپذير آخرت‌ برگزيند. آري‌،برادران‌ِ همرزمي‌ كه‌ خونشان‌ در صفين‌ فرو ريخت‌، از اين‌ كه‌ امروززنده‌ نيستند ـ تا خوراكشان‌ غم‌ و نوشابه‌شان‌ خوناب‌ دل‌ باشد ـ هيچ‌زياني‌ نكرده‌اند. با جرأت‌ بر اين‌ حقيقت‌ تأكيد مي‌كند كه‌ آنان‌ به‌ ديدارخداوند شتافتند؛ پس‌ پاداششان‌ را به‌ كمال‌ پرداختند و در پي‌  سال‌هاي‌نگراني‌ و ترس‌، در سراي‌ امنيت‌ مقامشان‌ داد. كجايند آن‌ برادران‌ من‌كه‌ در راه‌ روشن‌ حركت‌ كردند و بر مبناي‌ حق‌ پيش‌ رفتند؟ عمار كجااست‌؟ ابن‌ تيهان‌ كجا است‌؟ ذو شهاتين‌ كجا است‌؟ و كجايند آن‌ ياران‌عزيز و برادران‌ همرزمشان‌ كه‌ با مرگ‌ پيمان‌ بستند و سرهايشان‌ چونان‌پيامي‌ به‌ سوي‌ بَدان‌ روانه‌ شد؟

 

چون‌ سخن‌ به‌ اينجا رسيد، حضرت‌ دست‌ خويش‌ را سيما و محاسن‌مباركش‌ كوفت‌ و از پس‌ گريه‌اي‌ طولاني‌ فرمود:

 

آري‌، آنان‌ به‌ جهاد دعوت‌ شدند؛ پس‌ با دل‌ و جان‌ پذيرايش‌ گشتند و بااعتمادي‌ كه‌ به‌ رهبر خود داشتند، حركتش‌ را پي‌ گرفتند.

 


.: Weblog Themes By Pichak :.



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 45321
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

.

یاران ایرانی امام زمان (عج) yaranirani.lxb.ir ما منتظر منتقم فاطمه هستیم

.

.

دریافت کد باکس
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک
  • کد موزیک
  • پیچ جاده